سال جدید

بعد از مدت‌ها امشب تو حال و هوای نوشتن هستم ولی خب چیز خاصی هم برای نوشتن ندارم.

چند نفر بهم گفته بودند که لینک مطلب‌هایی که تو وب‌لاگم می‌نویسم رو تو فیسبوک بگذارم. تا حالا مقاومت کرده بودم. دلیل اصلیش این بود که با اینکه خیلی از دوست‌های فیسبوکم و خواننده‌‌های وب‌لاگم مشترک هستند ولی تبلیغ عمومی وب‌لاگم در جمع دوستان هنوز برام ترسناکه. اما خب به نظر میاد دیگه باید تسلیم شم، مخصوصا حالا که دیگه گوگل ریدر هم داره از بین می‌ره.

یه نکته دیگه اینکه که وب‌لاگ یکی از مهم‌ترین خصلت‌هاش برای من آرشیو بودنشه. اینکه هنوز هم می‌تونم برم مطلب‌های ۱۰ سال پیش رو بخونم. کامنت‌ها هم البته یه سری وقتی سیستم عوض شد از بین رفت ولی از یه وقتی به بعد همه کامنت‌ها هم هستند. ولی نوشته‌‌ها و کامنت‌ها روی فیسبوک با اینکه شاید از بین نرن ولی برگشتن بهشون و مرور کردنشون سخته.

خب ولی به هر حال با همه خوبی و بدی‌ها این هم تجربه‌ای در سال جدید.

راستی سال نو هم مبارک. چندتا پروژه بزرگ تو این سال باید انجام بشن که به مرور راجع بهشون می‌نویسم. این هم عکس سفره هفت‌سین امسال ما:

IMG_9869

تا آمدن عید

دو هفته به عید مونده و با اینکه هوای اینجا اونقدر هم سرد نمی‌شه ولی نمی‌دونم چرا بیشتر از همیشه منتظر بهارم. اولین بهاری هست که تو خونه‌ای که مال خودمونه هستیم اینه که بیشتر به خونه تکونی‌ اساسی‌تر یا حتی تغییرات و خریدن وسایل فکر می‌کنیم. فعلا تنها کارایی که کرده‌ام،

برای کنار در بالاخره درخت سروی که کوچیک بمونه و خیلی بزرگ نشه رو پیدا کردم. این درخته قراره خیلی یواش بزرگ بشه و از قد یه آدم بیشتر نشه.

IMG_9774

توی باغچه گل بنفشه و یه گل دیگه که اسمش رو نمی‌دونم کاشتم.

March_07__2013_at_0927PM

 

پیازهای لاله رو از یه مدت پیش گذاشته بودم زیر خاک که شروع کردن به در اومدن. امیدوارم گل هم بدن.

IMG_9801

دو تا هم کوکب گرفته بودم که فکر کنم جهت اشتباه گذاشته‌ام توی خاک چون خبری ازشون نیست. سبزه رو امروز تازه گذاشتم و تازه دیدم گندم هم نداریم و عدس گذاشتم. امیدوارم سبز بشه تا عید. البته خوبی زندگی تو کالیفرنیا اینه که اگه هم سبز نشد می‌شه از مغازه ایرانی خرید.

سرماخوردگی

این داستان  سرماخوردگی سپهر هم ماجرایی شده. تو ایران که تعریف کردم، هی سرماخوردگی بهتر شد و باز دوباره اومد. وقتی که برگشتیم دیگه حالت سرماخوردگی تموم شده بود ولی هنوز هر از گاهی سرفه می‌کرد و بعضی وقتا هم آب دماغش می‌اومد. هی گفتم نبرم دکتر که اونجا بیشتر تو مطب‌ها پر از ویروس و باکتریه. دیگه بعد از یه ماه دیدم نه بابا این سرفه خوب نشد. بردمش دکتر. تا نگاه کرد گفت گوشش چرک کرده و آنتی‌بیوتیک داد. گفتم آخه هیچ شکایتی از گوش‌درد و اینا نداره. گفت نه من قشنگ دارم می‌بینم که گوشش چرک کرده. گفت آنتی‌بیوتیک بخوره، سه هفته دیگه بیار که ببینم خوب شده یا نه.

حالا بماند که من چقدر از خودم عصبانی شدم و حرص خوردم که بچه گوشش این همه مدت چرک کرده بوده من چرا نبردمش دکتر. فردای اون روز همونی که فکر می‌کردم شد و یک سرمای آنچنانی خورد که باز دوباره تب و از صبح تا شب بغل و …. سرماخوردگی شدید یه هفته ادامه داشت. هفته بعدش باز تبدیل شد به همون حالت قبل. فقط هر از گاهی دماغ پر. هفته بعدش اینا هم از بین رفت که می‌شد همین هفته گذشته. یعنی امروز باز باید می‌بردمش دکتر. باز دکتره نگاه کرده می‌گه هنوز گوشش متورمه!‌ البته گفت حالا چون هیچ نشونه‌ای از سرماخوردگی نداره هیچی بهش نمی‌دم ولی اگه سرما خورد بیارش چون اون التهاب گوش رو تشدید می‌کنه.

حالا بدبختی اینجاست که هنوز یه روز هم نگذشته باز اب دماغ سپهر راه افتاده و هی عطسه پشت عطسه. یعنی خدا به خیر کنه!

کلمات

قبلا گفته بودم که یکی از بازی‌های مورد علاقه سپهر چیدن الفباهای چوبی‌شه. از نامنظم چیدنشون کنار هم شروع کرد، بعد تو مدل‌های مختلف مرتب کنار هم می‌چید. الان تازگی خیلی به کلمات علاقه‌مند شده و متوجه شده که کلمه‌ها همین حروف ABC هستند که کنار هم‌دیگه هستند. خیلی وقتا یه چیزی رو یه جا می‌بینه حروفش رو می‌‌خونه و بعد می‌گه چی نوشته؟ بعد که بهش می‌گیم می‌پرسه فارسیش چی می‌شه؟!.

حروف الفباش رو هم تازگی با یه ترتیب‌های -به نظر من!- تصادفی کنار هم می‌گذاره و بعد مثلا برای من می‌خونتشون. یه چیزایی از خودش در میاره که مثلا نوشته‌ام شب، روز، ….

IMG_1566

البته اسم خودش، اسم من و اسم علیرضا و کلمه STOP و CAB (به خاطر یکی از داستان‌های کتابش) و BINGO (به خاطر این ویدیو) رو بلده بچینه.

 

بعدش

تازگی داشتم فکر می‌کردم که راجع به پیشرفت‌های سپهر بخوام بنویسم واقعا چی باید بنویسم؟ شاید چون دیگه تو این سن و سال مراحل خیلی مشخصی وجود نداره برای اسم بردن از پیشرفت‌های بچه‌ها. یا شایدم دیگه مهارت‌های مهم زندگی رو شروع کرده‌اند و تو این سن فقط هی بهتر و بهتر می‌شن. ولی خب سعی می‌کنم باز بیشتر بنویسم از کاراش و علایقش و پیشرفت‌هاش تا خودم هم یادم نره.

به نظر میاد برعکس من که به گذشته علاقه دارم پسرم بیشتر به آینده علاقه داره. تازگی اگه بهش بگم بیا فلان کار رو کنیم. مثلا  بریم ناهار بخوریم، می‌پرسه بعدش؟ بعد دیگه باید یکی یکی بهش بگم که بعدش دست و دهنمون رو می‌شوریم و بعدش می‌ریم بالا کتاب می‌خونیم و یه کم می‌خوابیم و بعدش! بیدار می‌شیم بازی می‌کنیم و خلاصه تا شب رو باید براش تعریف کنم. بعضی وقتا خودم هم نمی‌دونم بعدش چی می‌شه!‌ مثلا دستش کثیف شده بهش می‌گم سپهر بیا دستت رو بشورم. باز می‌پرسه بعدش؟ می‌گم بعدش می‌تونی بری بازی کنی. باز می‌پرسه بعدش؟!