این مدت خیلی حس وبلاگ نوشتن نداشتم. قبلا هم پیش اومده بود ولی شاید این بار خیلی جدیتر فکر میکردم که اصلا چرا وبلاگ بنویسم و به چه درد میخوره و کی میخونه و اینا.
نه اینکه به نتیجهای رسیده باشم ولی خب دیدم فعلا دلم نمیآد ببندمش. پس خوبه که یه چیزی هم بنویسم دیگه!
پنجشنبه اینجا روز شکرگزاری بود. این یکی از تعطیلیهاست که خوشم میاد ازش. بهانه خوبیه که آدمها دور هم جمع بشن و بخورن و حرف بزنن و شاد باشند. به نظرم برای یه خارجی یکی از آسونترین مراسمها باشه چون دیگه مهمونی گرفتن و غذا درست کردن و خوردن تو همه فرهنگی هست. حالا شاید بوقلمون همه درست نکنن و به جاش قورمهسبزی و فسنجون درست کنند ولی میشه با دوستها دور هم جمع شد. تا حالا همیشه به این جنبهاش فکر کرده بودم ولی امسال دیدم این رسمش که فکر کنی که از چه چیزی متشکر هستی هم خیلی رسم خوبیه. لازم نیست که حتما اعتقاد خاصی هم داشته باشی، همین که سالی یه بار آدم فکر کنه که چه چیزهایی در زندگیاش هست که خوشحاله که هستند.
من برای اینها متشکرم: سالم بودنمون (هم خودمون هم پدر و مادر و خواهر و برادرمون)، داشتن سپهر، شاد بودنش و اینکه یه کلمه یا حتی یه بالا بردن ابرو قهقه خندهاش رو بلند میکنه، برای اینکه پسر باهوش و با دقت و کنجکاویه، برای اینکه علیرضا انقدر با سپهر بازی میکنه، حوصله علیرضا دربرابر بالا پایینهای اخلاق من!، اولین خونهمون، آب و هوای خوب شهرمون، اینترنت
و جتی چیزای کوچیک مثل اینکه بالاخره یه چکمه پیدا کردم که خوشم بیاد ازش، تقویمم با جلد آبی، مرکز خرید دم خونهمون که بیشتر از خرید کردن دوست دارم توش قدم بزنم، ….