به نظر میاد که واقعا طرفدار این نویسندههه شدهام، چون الان اومدم راجع به کتاب Better Than Before بنویسم که داریم با ندا میخونیمش، دیدم قبلا هم راجع بهش نوشتهام :))
گفتم حالا که دارم بالاخره این کتابش رو میخونم یه چیزاییش رو اینجا بنویسم.
یکی از چیزایی که این خانم Gretchen Rubin خیلی روش تاکید میکنه و تا جایی که من دیدهام با بقیه فرق داره اینه که میگه سعی کنید اول خودتون رو بشناسین و بعد با توجه به شناختی که از خصوصیات خودتون دارید راهکار پیدا کنید. من این نظرش رو خیلی دوست دارم. خودش البته خیلی به طبقه بندی کردن علاقه داره که یه مثالهاییش رو خواهم نوشت. ولی من فکر میکنم لزوما آدم تو همه زمینهها در یه دستهبندی خاص محدود نمیشه اما خوندشون شاید باعث بشه یه اخلاقهایی رو تو خودش بهتر ببینه.
فصل اول کتاب با بحث four tendencies (چهار گرایش) شروع میشه که اتفاقا انقدر خودش خوشش اومده و مورد استقبال واقع شده که داره یه کتاب به طور خاص راجع به همین موضوع مینویسه که به زودی درمیاد. البته دلیلی که اسمشون رو گذاشته گرایش همینه که خودش هم میخواد بگه صفر و یکی نیست.
این چهاردسته بر اساس اینه که ما در برابر توقعات بیرونی و توقعات درونی که از خودمون داریم چه جوری برخورد میکنیم.
۱- Upholder (اگر ترجمه خوبی به نظرتون میرسه بگین) کسی که هم در برابر توقعات بیرونی و هم درونی احساس مسوولیت میکنه.
۲- Questioner (پرسشگر) کسی که توقعاتی که ازش میره رو زیر سوال میبره ولی وقتی راضی و قانع بشه که معقول هستند اونا رو برآورده میکنه
۳- Obliger (ترجمه خوبی ندارم بازم) کسی که در برابر توقعات دیگران احساس مسولیت میکنه ولی انتظارهایی که خودش از خودش داره رو نمیتونه به راحتی بهش پایبند بمونه.
۴- Rebel (یاغی) کسی که ناخودآگاه در برابر انتظارات چه درونی و چه بیرونی، احساس طغیان کردن میکنه و دوست نداره اونا رو اجرا کنه.
اگر میخواهید بدونید تو کدوم دسته هستید میتونین این کوییزی که خودش طراحی کرده رو انجام بدین.
همون طور که گفتم من خودم خیلی طرفدار دستهبندی صفر و یکی آدمها نیستم چون مثلا تو همین دستهبندی خیلی از خصوصیات دستههای مختلف رو در خودم میبینم. اگه تو تلگرام یکی برام بفرسته که روغن پالم خطرناکه، اولین واکنشم اینه که برم اینترنت رو زیر و رو کنم که اصلا روغن پالم چی هست و کدوم تحقیق گفته خوبه و کدوم گفته بده و اگه واقعا قانع بشم خطرناکه همه رو میریزم دور. یا مثلا همین الان دندونپزشک سپهر گفته که دندونهای عقبش رو محافظ بگذاره و من هزار تا مطلب راجع بهش خوندهام و از چندین نفر که خودشون انجام دادهان یا دندونپزشک بودهان نظرخواهی کردهام و قراره به نتیجه که رسیدم زنگ بزنم وقت بگیرم! یا اخلاقهای سرکشی که دوست داشته باشی متفاوت باشی و کاری که همه میکنن رو نکنی یا مثلا خودت قصد داری موهات رو کوتاه کنی ولی یهو مامانت میگه موهات رو کوتاه کن، لج کنی که اصلا نمیکنم! *
اما لازم نیست لزوما آدم خودش رو کامل تو یک دسته خاص ببینه. مثلا من با خوندنشون این اخلاق رو در خودم میبینم که هیچ چیزی مثل مهمون داشتن وادارم نمیکنه خونه رو تمیز کنم! و هیچ چیزی مثل نمره و امتحان وادارم نمیکنه درس بخونم. چیزی که باعث شده طرفدار این خانومه بشم همینه که میگه که به جای سرزنش کردن خودتون، راهحل پیدا کنید. پس اگر توقع بیرونی باعث میشه کاری رو انجام بدهید میتونین از استراتژی جوابگو بودن (Accuntablity) استفاده کنین. در واقع خودتون برای خودتون اون توقع بیرونی رو ایجاد کنید.
مثلا با اسم نوشتن برای کلاس. اگر دوست دارین بنویسین، کارگاههای نویسندگی ثبتنام کنید، اگر دوست دارید ورزش کنید کلاس ورزش یا بهتر از اون مربی شخصی بگیرید، ممکنه چند ساله کتاب جاوا گرفتهاید که یاد بگیرین ولی نتونستین ادامهاش بدین، کلاس (مثلا آنلاین) ثبتنام کنید یا دانشگاه برین. لزومی نداره البته که حتما خرج کرد. میتونین عضو گروههایی بشین که اونا هم هدف مشابه دارن. اینا روشهاییه که سالهاست آدمها به کار میبرن مثل درسخوندنهای گروهی، گروههای ترک الکل یا اعتیاد، گروههایی مثل Weight Watchers برای وزن کم کردن، گروههای کتابخونی و غیره. این روزها به مدد تکنولوژی خیلی از این گروهها رو میشه آنلاین ادامه داد. مثلا دو سال پیش من و اعظم و ندا با هم قرار گذاشتیم که حداقل روزی ۱۰۰۰۰ قدم راه بریم و خیلی موثر بود.
ولی چیزی که تو این کتاب میگه و تجربه من هم بوده اینه که بسته به سختی هدفتون و شخصیتتون و رابطهتون با گروه میتونه تجربهتون موفقیت آمیز باشه یا نه. مثلا اگر گروه کتابخونی آدمهای حوصله سربری باشن، احتمالا انگیزه خوبی نیستند، یا قرار با دوستای خیلی نزدیک ممکنه کار نکنه چون اون رودربایستی که آدم رو در خجالت انجام دادن کاری بگذاره، وجود نداره. مثلا من و ندا قرار گذاشتیم روزی ۲۰ صفحه کتاب بخونیم ولی من تنبلی میکنم! البته با هم زیاد کتاب خوندهایم ولی بیشتر برای همدیگه انگیزه هستیم تا اجبار.
من همین دویدن خودم رو نتیجه عضو بودن تو یک گروه میدونم. همونطور که گفته بودم اولش سعی کردم که خودم شروع کنم. ولی مطمئنم که اگر برای این گروه ثبتنام نکرده بودم انقدر ادامه نمیدادم. «مربی»** ها اونجا خیلی کمککن و مهربون و خوشاخلاقند و با بقیه هم خیلی بهمون خوش میگذره و همدیگه رو تشویق میکنیم. مخصوصا من با دو نفر دیگه از گروه که باهاشون همسن و سال هستم خیلی دوست شدهایم و یه روز از هفته رو هم که برنامه گروه بهمون نمیخوره خودمون با هم میریم میدویم.
شما تجربهتون چی بوده؟ فکر میکنید تو کدوم دسته هستید؟ اگر مثل من پاسخگو بودن به عامل خارجی برای شما هم لازمه، چه راهحلهایی تا حالا براش داشتین. اگر عضو گروهی بودین که بهتون کمک کرده اینجا معرفیش کنین یا ایدهاش رو بگین. یا اینکه اگر همین الان به فکر افتادین که یه هدفی رو دنبال کنین و دنبال پایه و انگیزه هستید، راهش بندازین و اینجا تبلیغ کنید شاید کس دیگهای هم دنبالش باشه.
- * خود نویسنده میگه که یه چیزی که برای obligerها اتفاق میافته اینه که از بس به حرف بقیه گوش میکنن یهو میبرن و طغیان میکنند. گرچه من خودم فکر نمیکنم که این طغیان لحظهای باشه و فکر میکنم هرکسی شاید تو شرایط مختلف یا نسب به آدمهای مختلف واکنشهای مختلفی داشته باشه. مثلا به اینکه بدونه ازش چه توقعی میره مسوولیت بیشتری احساس کنه تا اینکه مستقیم کسی بهش بگه برو فلان کار رو انجام بده.
** اونجا یه نفر هست که واقعا مربی هست. مدرک مربیگری داره و خودش هم دونده است و وارده. بقیه در واقع فروشندههای مغازه هستند که بعضیها خودشون هم تازه شروع کردهاند ولی میان و انگیزه میدن و تشویق میکنند.