مدرسه خصوصی یا دولتی

اون بحث ارزیدن و نظر خودم رو بعدا شاید بیشتر بنویسم. گرچه که سوالیه که جوابی نداره و فقط می‌شه حرفای کلی راجع بهش زد.

اما همون طور که گفته بودم یکی از مهم‌ترین تصمیم‌ها، خرج کردن برای تحصیلات بچه است. پارسال سپهر به خاطر یک روز مجاز به رفتن به پیش‌دبستانی نبود. اینه که پارسال از تصمیم گرفتن معاف شدیم و همین مدرسه‌ای که می‌رفت گذاشتیمش. همون موقع بهم گفتن که اگر پیش‌دبستانی رو خصوصی رفته باشه کلاس اول رو می‌تونه بیاد. به همین خاطر تصمیم گیری منتقل شد به امسال.

فکر نمی‌کنم قبلا راجع به سیستم مدرسه‌های اینجا نوشته باشم. دو نوع اصلی مدرسه‌ها مثل ایران دولتی (public) و خصوصی (private) هستند.

مدرسه‌های دولتی بودجه‌اشون رو از دولت می‌گیرند که تو کالیفرنیا ۵۵ درصد از طرف ایالت، ۱۲ درصد از طرف دولت مرکزی و ۲۵ درصد از مالیات خونه‌های اطراف مدرسه و بقیه هم از منابع دیگه میاد. هر دانش‌آموزی بسته به آدرس خونه‌اش به یه مدرسه منسوب می‌شه و اونجا می‌تونه ثبت‌نام کنه. این مدرسه‌های دولتی هم بهتر و بدتر دارند. نزدیک مدرسه‌های بهتر خونه‌ها طرفدار بیشتری دارند و گرون‌تر هستند که البته خودش باعث می‌شه که چون مالیات بیشتری می‌دهند مدرسه‌های اون ناحیه پول بیشتری داشته باشند و امکانات بهتری داشته باشند. البته مخصوصا در محله‌هایی که خانواده‌های با سطح درآمد بالاتر زندگی می‌کنند برای مدرسه پول اضافه هم جمع می‌کنند (مثل همون پول‌ها که تو ایران هم انجمن‌های اولیا مربیان می‌گرفتند!)

مدرسه‌های دولتی تو قوانین و استانداردهاشون تا حد زیادی تابع قوانین ایالتی و مرکزی هستند. گرچه مثل ایران همه مدرسه‌ها کتاب‌ها و مواد آموزشی یکسان ندارند. ولی مثلا در دولت قبلی  no child left behind بود و حالا استاندارد شده common core که  تعیین می‌کنه که بچه کلاس مثلا اول رو که تموم می‌کنه باید چه چیزهایی رو بلد باشه و تمرکز آموزش به چه سمت‌هایی باشه.

مدرسه‌های خصوصی ولی تا حد زیادی مستقل هستند. بودجه‌شون از پول شهریه تامین می‌کنند و تو موادی که درس می‌دهند آزادند.

البته زیر مجموعه مدرسه‌های دولتی مدرسه‌های دیگه‌ای هم هستند که قوانین خاص‌تری دارند که بسته به ایالت و حتی شهری که زندگی می‌کنی فرق دارن.

ما وقتی که ۴ سال پیش خونه می‌خریدیم خب چون مهم‌ترین چیز برامون مدرسه سپهر بود با اینکه از لحاظ مالی خیلی برامون سخت بود تو محله‌ای خونه خریدیم که بهترین مدرسه‌های شهر رو داره. اما حالا که به کلاس اول رفتن سپهر رسیدیم شک کردیم! و مهم‌ترین دلیلش هم اینه که از سیستم مدرسه مونتسوری خیلی خوشمون اومده.

مدرسه public خوبی‌هایی داره که خیلی برای ما جذابش می‌کنه. یکی اینکه به هر حال استاندارد آموزش اینجاست. یکی دیگه اینکه خیلی نزدیکه و پیاده می‌تونیم بریم مدرسه و برگردیم. به همین دلیل، هم‌کلاسی‌های سپهر همسایه‌‌هامون خواهند بود و اگه باهاشون دوست بشه خیلی راحت می‌تونیم با هم رفت و آمد کنیم و مثلا بعد از مدرسه تو پارک محله با هم بازی کنند. بیشتر از همه به خاطر تعداد زیاد بچه‌ها فعالیت‌های جانبی تو این مدرسه‌ها بیشتره. مثل تئاتر و مسابقه دو و نمایشگاه علمی و از این جور چیزا.  تو مدرسه‌های public معمولا تنوع بچه‌ها بیشتره. این البته هم خوبی مدرسه می‌تونه باشه که مخصوصا بچه‌های ما که مهاجر هستیم مثل خودشون تو مدرسه‌شون باشه (مخصوصا محله ما حدس می‌زنم حتما تعدادی ایرانی هم تو مدرسه باشن) و هم اینکه از اول بچه با آدم‌های جورواجور از کشورهای مختلف با سطح درآمدهای مختلف و سطح توانایی‌های مختلف رو می‌بینه. هم بدیش چون تفاوت سطح بچه‌ها از همه نظر می‌تونه خیلی خیلی زیاد باشه.

و خب از همه مهم‌تر همون قضیه پول که با رفتن به مدرسه public دستمون میاد که هم برای همین روزها می‌شه خرج کرد مثلا برای کلاس یا مسافرت و یا تو حساب ذخیره نگه‌ داشت برای زمان کالج رفتن.

و اما مدرسه خصوصی. من البته اصلا مدرسه‌های خصوصی معمولی رو نگاه نکردم. چون لزوما به اینکه وقتی برای جایی پول بدی بهتر می‌شه اعتقاد ندارم ولی همون طور که گفتم از سیستم مونتسوری خیلی خوشمون اومده و مخصوصا احساس می‌کنیم برای سپهر سیستم مناسبی باشه.

تو سیستم استاندارد مدرسه‌‌ها و اون چیزی که ما خودمون باهاش بزرگ شدیم بچه‌هایی که تو یه کلاس هستند همه ازشون انتظار می‌ره که یه مطلب رو یاد بگیرن. کلاس اول خوندن و نوشتن یاد می گیرند. کسی که دیرتر یاد می‌گیره باید خودش رو برسونه و کسی که زودتر یاد گرفته همون‌جا می‌مونه. ولی تو مونتسوری هر بچه‌ای چیزهایی که یاد می‌گیره و روش کار می‌کنه با بچه‌های دیگه فرق داره و با سرعت و علاقه خودش پیش می‌ره. یعنی معلم تک تک بچه‌ها رو در نظر داره و مثلا می‌بینه که یکی اعداد رو خوب یاد گرفته و آماده اینه که جمع کردن رو یاد بگیره پس به اون درس جمع کردن رو می‌ده. حتی اگر دو نفر مطالب یکسانی رو بلد باشن لازم نیست که همه با هم انجامش بدن. مثلا یک نفر صبح که مدرسه می‌ره دوست داره اول کاغذ قیچی کنه، یکی دیگه دوست داره تمرین نوشتن کنه. البته این علاقه به کار تک‌نفری وقتی بچه هستند بیشتره و هر چقدر که بزرگ‌تر می‌شن می‌بینی که دو نفر دو نفر یا تو کلاس دبستانی‌ها گروه‌های بزرگ‌تر دارن یه کار رو می‌کنند ولی تا حد زیادی تو انتخاب اینکه کدوم کار رو بکنند آزادند.

حالا ما موندیم تو اینکه چه جوری بین این دو تا انتخاب کنیم. و حقیقتش اینه که پول یکی از مهم‌ترین (اگه نگم مهم‌ترین) قسمت تصمیم‌گیریه برامون. یه موضوع هم اینه که مدرسه مونتسوری رو ما صدبار رفتیم دیدیم. دو بار خودمون رفتیم و با مدیر و اینا صحبت کردیم. یه بار سپهر رفته سر کلاسشون یه روز کامل بوده. یه بار من و علیرضا رفتیم یک ساعت توی کلاس نشستیم. می‌دونیم معلمش کی خواهد بود. ولی مدرسه public برامون یه قوطی سربسته‌ای هست. فقط یه روز رو گذاشته بودن که جلسه بوده و یه تور سریع تو مدرسه بهمون دادن و از کلاس‌ها هم فقط کلاس‌های پیش دبستانی رو بهمون نشون دادن. اگه شما اطلاعاتی دارین گرچه می‌دونم مدرسه به مدرسه فرق می‌کنه ولی خیلی ممنون می‌شم.

ارزیدن

ارزیدن یعنی چی؟ به نظرم این یکی از مهم‌ترین سوال‌های دنیاست. می‌دونم که از اون چیزاییه که هیچ وقت جواب قاطعی براش پیدا نمی‌شه ولی شاید فکر کردن بهش مفید باشه. مخصوصا اگه شما هم مثل من در تصمیم‌گیری مشکل دارین.

این ارزیدن البته برای هر چیزی می‌شه باشه ولی الان به طور خاصی منظورم همین ارزیدن مالیه. مثلا آیا این لباسی که من تو مغازه دیده‌ام و خوشم اومده ۵۰ دلار می‌ارزه؟ ۱۵۰ دلار چی؟ ۱۵۰۰ دلار چی؟

مثلا این سه تا شلوار

Screen Shot 2016-04-18 at 12.52.56 PM Screen Shot 2016-04-18 at 12.54.41 PM Screen Shot 2016-04-18 at 1.10.31 PM

هر سه‌تای اینا شلوار یوگا هستند. اولی ۱۵ دلار، دومی ۳۰ دلار و سومی ۹۹ دلار. برای اینکه بین اینها تصمیم بگیریم باید به چی فکر کنیم؟ معقول‌ترین معیار جنسشه لابد. بر فرض هم که واقعا شلوار ۹۹ دلاری کیفیت بهتری از ۳۰ دلاری و  ۱۵ دلاری داشته باشه این بهتر بودن ارزشش به اندازه تفاوت قیمت هست؟ دیگه وقتی حرف قیافه و مدل  و مارک که می‌شه که دیگه خیلی سنجیدنش سخت می‌شه. تو کلاس یوگا هم ملت هم این ۱۵ دلاری رو پوشیدن هم اون ۱۰۰ دلاری رو و همه هم همون حرکات رو انجام می‌دن.

خیلی وقتا پولی که خرج می‌کنیم در ازای وقت خودمونه. مثلا به جای اینکه چند تا مغازه مختلف بریم که ارزون‌ترن چیز رو پیدا کنیم از همون مغازه بغل خودمون می‌خریم چون وقتمون بیشتر ارزش داره. یا به جای اینکه لباس‌هامون رو خودمون بشوریم و اتو کنیم خشک‌شویی می‌دیم یا به کسی پول می‌دیم تا هر هفته بیاد و خونه‌مون رو تمیز کنه. یا به جای اتوبوس با هواپیما مسافرت می‌کنیم. چون راحتی خودمون، وقتمون برای کار کردن یا وقتمون برای بیشتر بودن با خانواده و بچه‌مون ارزش بیشتری از اون پول داره.

این تصمیم‌های ارزیدن بعضی‌وقتا واقعا سخت می‌شن. مثلا وقتی پای مسايل خیلی مهم و حیاتی در میونه و خیلی از عوامل هم ناشناخته‌ان. مثلا پولی که برای مواد غذایی ارگانیک باید بدی، یا برای مواد بهداشتی و آرایشی «طبیعی‌تر» و «سالم‌»‌تر. یا از اون مهم‌تر خرج درس خوندن بچه‌ها.

شما ملاک‌های ارزیدنتون چیه؟ چه جوری این تصمیم‌ها رو می‌گیرین؟

آنچه گذشت و آنچه می‌گذرد

از عید تا حالا انگار زندگی روی یک دور تند افتاده.

این سفره عید امسالمون:

IMG_5266

با اینکه کار خاصی نکردم برای سفره امسال ولی خیلی دوستش دارم و دلیل اصلیش اینه که خیلی از وسایلشون رو در طی سال‌ها دوستای مختلفی بهمون هدیه دادن.

سبزه امسال ماش گذاشته بودم که قدش برای سال تحویل خیلی بلند نشده بود و سبزه‌ای که برای مدرسه سپهر گرفته بودم رو گذاشتم. البته از بس بچه‌ها تو مدرسه مچاله‌اش کرده بودن کج و کوله شده.

عید اینجا  ساعت ۹:۳۰ شب می‌شد. ظهرش سبزی پلو ماهی اینبار با ماهی قزل آلا درست کردم. سپهر ماهی درسته رو که دیده هی غش غش می‌خنده می‌گه but this is real fish. دیگه من خیلی وارد ماجرا نشدم که یعنی تا حالا فکر می‌کردی اونی که می‌خوری fish الکیه؟ :))

IMG_3533

دو روز بعد از عید علیرضا برای یه سمیناری رفت پرینستون. معمولا خودش برای سمینارها ترجیح می‌ده سریع بره و برگرده ولی من گفتم بعد از این همه وقت داره می‌ره اون طرف اولا که بره دوستای قدیم رو ببینه و بعد هم پاسپورت‌های ایرانی‌مون رو به جای اینکه با پست بفرستیم برای تمدید خودش ببره تمدید کنه که خیالمون راحت‌تر باشه. و دیگه سپهر هم بزرگ شده و من می‌تونم تنهایی از پسش بر بیام. هنوز علیرضا از در خونه بیرون نرفته بود که سپهر مریضی شد که تا حالا تجربه نکرده بودیم. تب خیلی بالا و لرز شدید. تمام علایمش مشابه آنفلوانزا که حتی دو بار تست کردن ولی نبود. گوشش هم چرک کرده بود و یک آنتی‌بیوتیک افاقه نکرد و دو سری آنتی بیوتیک خورد. دیگه وقتی خوب شده بود علیرضا برگشته بود ولی بعد هفته بعدش تعطیلات بهاری مدرسه‌شون شروع می‌شد و یه هفته باید سرگرمش می‌کردم همه روز. دیگه تا آخر هفته داشتم جا می‌زدم که علیرضا سرما خورد. البته بیچاره من کار خاصی براش نکردم ولی خب کمکش مخصوصا در سرگرم نگه‌داشتن سپهر نبود.

هفته جدید هم که همش درگیر کارای عقب مونده و مخصوصا مدرسه سپهر بودیم. باید یه موقع مفصل راجع به تصمیم سختی که بینش گیر کردیم بنویسم ولی یه سری کارای اداری باید می‌کردیم که متاسفانه به طرز مسخره‌ای هی جلوی پامون سنگ انداخته شده تا حالا. الان هم سپهر رو گذاشتم یکی از مدرسه‌هایی که در نظر داریم تا هم اونا ببینش هم خود سپهر مدرسه رو. اومدم استارباکس نزدیک اون مدرسه نشسته‌ام و خودم فکر کنم بیشتر از سپهر مضطربم. جالبیش هم اینکه اون دختره که یه بار راجع بهش نوشته بودم تو استارباکسی که قدیما می‌رفتم، الان اینجا کار می‌کنه!

بابا

IMG_1682

یک سال گذشت و در این یک سال بارها و بارها سعی کردم که چیزی بنویسم ولی نتونستم. فردا یک سال می‌گذره از روزی که بابام رو از دست دادم. همین، همین یه جمله نوشتنش سخت بود. وگرنه راجع به اینکه چقدر غم بزرگیه برام، اینکه چقدر دوستش داشتم، چقدر دوست داشتم سپهر هم بشناستش و اونقدری که من ازش چیز یاد گرفتم یاد بگیره، اینکه هنوز باورم نمی‌شه، اینا نوشتنش کاری نداره.

یک سال و نیم پیش بود که بابام یه مشکلاتی پیدا کرده بود که بعد معلوم شد سرطانی بوده که ۹ سال پیش فهمیده بوده داره و حالا به غدد لنفاوی رسیده بود. روزهای خیلی سختی بود پر از اضطراب و گریه و نگرانی. پویا فوری رفت ایران. و بابا بیمارستان بستری شد. بعدش من و سپهر رفتیم. رفت و آمد بین بیمارستان و خونه و نگران سپهر و بابام بودن سخت بود ولی آخرش با امید برگشتم. هفته آخر بابا از پس کلی مشکلات بر اومد و مرخص شد. روحیه‌اش خوب بود. شبا ۴ نفری شام می‌خوردیم و سپهر بلبل زبونی می‌کرد. ما برگشتیم و پویا رفت. مدرسه سپهر رو تمام وقت کردیم و دوباره این بار من تنها رفتم. این بار باز بابا بیمارستان بود و امیدهامون کمرنگ شده بود. ۱۰ روز بعد همه چی تموم شد.

هنوز که هنوزه یهو وسط روز یادم به روزهای بیمارستان میفته. به اون روزهای سخت آخرش و فکر می‌کنم که چرا باید خاطراتم رو اون روزها پر کنه به جای همه روزهای سی و چند سال قبل ولی خوشحالم که رفتم و بودم. با اینکه خیلی از ساعت‌ها خواب بود ولی ساعت‌ها هم حرف زدیم. من براش کتاب می‌خوندم و کلی برام تعریف می‌کرد. از مثبت‌بودنش نسبت به دیگران و زندگی حیرت می‌کردم و شاید تونستم بهش بگم که چقدر برام مهم بود.

اینو هم باید حتما بگم که در این مدت که طولانی‌تر ایران بودم بعد از سال‌های زیاد دوباره مقداری با مردم برخورد داشتم. سوار تاکسی می‌شدم و خرید می‌کردم و با دکترها و پرستارها و همسایه‌ها حرف می‌زدم. فامیل‌ و دوست‌ها رو مدت زمان بیشتری مخصوصا تو مراسم‌های بعد از ختم دیدم. هرچقدر که می‌تونم از فضایی که مخصوصا در بیمارستان دیدم شاکی باشم ولی مبهوت لطف و مهربونی و از خود گذشتگی فامیل و آشنایان و دوستان شدم. چه در مدتی که ما بودیم چه نبودیم، نوبتی یکی از فامیل‌ها شیراز می‌اومدن و کمک ما بودند. یکی از آشناها با مهربونی سپهر رو نگه می‌داشتند و انقدر سپهر عاشقشون شده بود که از صبح بلند می‌شد و می‌گفت پس کی منو می‌بری. بهش می‌گفتم الان صبح خیلی زوده شاید خواب باشن. سپهر هم بهشون گفته بود شما هر وقت از خواب پاشدین به مامانم زنگ بزنین که من بیام که هی مامانم نگه شما خوابین! پسر دوست و همکار بابام که پزشک بود و مرتب به ما سر می‌زد (حتی شبی که عقد کرده بود). و یکی از دانشجوهای سابق بابام که اصلا زبونم کوتاهه که بخوام بگم چطوری برای بابام پسری کردن. شب‌ها که اونجا می‌خوابیدن و کمک فکری و روحی که برای ما بودن. و بقیه دوستا و اشناها که خرید می‌کردن و غذا می‌اوردن و کنارمون بودن.

در مراسم هم که من و مامانم و پویا نه توانایی روحی و نه آشنایی با رسم و رسوم و قواعد رو داشتیم همون ساعت اول صبح، همکارهای بابا و فامیل‌ها اومدن و همه کار، واقعا همه کار رو کردن که هنوز هم فکر کردن بهش برام سختی اون روزها رو صدها بار آسون‌تر می‌کنه.

همه کسایی که منو می‌شناسن می‌دونن که چقدر از جمله‌های من همیشه با این شروع می‌شه که «بابام …» تو این یک سال گفتن این جمله سخت بود، که بخوام کنارش بگذارم «بابام خدا بیامرز…» ولی تصمیم گرفتم که اینو نگم دیگه. شاید پررویی منه ولی بابام برای من همیشه بابام خواهد بود. و ازش بازم تعریف خواهم کرد. هم برای خودم و هم برای سپهر و هم برای شما.

منچستر یونایتد

سپهر از بچگی معمولا روی یه موضوع خاصی گیر می‌ده و اکثر حرف‌ها و بازی‌هاش می‌شه حول و حوش اون.

بچه که بود این علاقه چراغ راهنمایی بود. بعدش تبدیل شد به خیابون‌ها. این علاقه تا مدت زیادی موندگار بود. بعدش علاقه تبدیل شد به ستاره‌ها و سیاره‌ها.

الان بیشترین علاقه‌ش به مسابقه است. هر نوع مسابقه‌ای که یه نفر یه امتیازی بگیره و یه گروه دیگه یه امتیاز دیگه. در صدر این لیست هم خب فوتباله. یکی از دوستان که خودش خیلی فوتبال رو دنبال می‌کنه مخصوصا منچستر یونایند رو، بازی‌های لیگ برتر انگلیس رو هم بهش معرفی کرده و لباس منچستر یونایتد هم براش خریده،‌دیگه پسر ما تبدیل شده به یه fan حسابی. همه جدول لیگ رو حفظه و بازی‌هاشون رو دنبال می‌کنه. کلاس فوتبال هم که می‌ره فقط لباس منچستر یونایتد رو باید بپوشه. تازه یه روز می‌گه مامان می‌دونی من چرا کچاپ دوست دارم؟ چون قرمزه و رنگ منچستر یونایتد!

حالا تا ببینیم سال دیگه این موقع به چی علاقه پیدا می‌کنه.