اين چند وقت هم سرم

اين چند وقت هم سرم شلوغ بود هم اشتراك اينترنتم تموم شده بود، توي چيزهايي كه راجع به ابراهيم نوشته يودم حرفي از كتاب ترس و لرز نوشتهُ كيركگارد نزده بودم كه واقعا اعتراف مي‌كنم كه كم داشت. و يك نفر حيلي لطف كرده و بهم تدكر داده. آره اتفاقا توي اون جلسه از كيركگارد هم حرف زدم و اينكه از نظر اون هم بايد آدم بايد نخواد تا به‌دست بياره ، البته همون كسي كه بهم يادآوري كرده كه نميدونم weblog داره يا فقط مي‌خونه، نظرش اين بوده كه با از دست دادن دنيا خدا رو به دست مي‌اري و اون بعد همه چيز رو مي‌ده. اين قبوله و حرف درستيه ولي به نظر من مي‌آد كه انگار اين قاعده يك ذره جزئي تر از اين برقراره. يعني اگه منظور دست از دنيا شستن باشه كه به اين راحتي نيست. و من تصورم اين بود كه كيركگارد خودش هم يه همچين تصوري داشته چون نامزدش رو ول مي‌كنه و يك جورايي ته دلش انتظار داشته كه اون رو به دست بياره.