اين چند وقت هم سرم شلوغ بود هم اشتراك اينترنتم تموم شده بود، توي چيزهايي كه راجع به ابراهيم نوشته يودم حرفي از كتاب ترس و لرز نوشتهُ كيركگارد نزده بودم كه واقعا اعتراف ميكنم كه كم داشت. و يك نفر حيلي لطف كرده و بهم تدكر داده. آره اتفاقا توي اون جلسه از كيركگارد هم حرف زدم و اينكه از نظر اون هم بايد آدم بايد نخواد تا بهدست بياره ، البته همون كسي كه بهم يادآوري كرده كه نميدونم weblog داره يا فقط ميخونه، نظرش اين بوده كه با از دست دادن دنيا خدا رو به دست مياري و اون بعد همه چيز رو ميده. اين قبوله و حرف درستيه ولي به نظر من ميآد كه انگار اين قاعده يك ذره جزئي تر از اين برقراره. يعني اگه منظور دست از دنيا شستن باشه كه به اين راحتي نيست. و من تصورم اين بود كه كيركگارد خودش هم يه همچين تصوري داشته چون نامزدش رو ول ميكنه و يك جورايي ته دلش انتظار داشته كه اون رو به دست بياره.
آشپزی
آیفون
آیندهنگری
اخلاق
اریگامی
امریکا
اولینها
ایران
بابا
بانک
برکلی
بهتن
بچهداری
تقویم
تلویزیون
تنکسگیوینگ
تولد
جنگ
جیم
حاملگی
خانه
خبر
دنیا
دو سالگی
دوچرخه
دویدن
رانندگی
روزمره
زنان
سال نو
سرگرمی
سفر
سمپاد
سه سالگی
سوال
سیاست
شبکههای اجتماعی
شریف
شعر
شیردادن
طپش قلب
علائق
عکس
غر
فصلها
فوتبال
فیلم
لیست زندگی
لینک
متعلقات
متفرقه
مدرسه
مردم
مهاجرت
موسیقی
مونتسوری
نظر
نوامبر
نوستالژی
نوشتن
نویسنده
نکته
هالووین
هوا
وبلاگ
ورزش
وسایل بچه
ونکوور
پاریس
پروژه ماهانه
پرینستون
پزشکی
پلاک پنج
پنج سالگی
پول
چهار سالگی
کاردستی
کامپیوتر
کتاب
کرنل
کرونا
کریسمس
کلاس اول
کمبریج
یادگیری
یک روز در زندگی