اول از همه اين بحث جواد يا جوات!! جالب بود. من هم خيلي به اين موضوع فكر كردهام. اولها به آدمهايي كه خورشيد خانم بهشون ميگه جواد من ميگفتم عوام و به دسته مخالفش خواص ولي بعد به خاطر سوء برداشتها. به اونهايي كه بهقولا جواد نيستند ميگفتم ( هنوز هم ميگم) روشنفكر. البته اين هم به خاطر استفادههاي ديگهاي كه از اين كلمه ميشه مشكلاتي داره ولي خب با يهذره توضيح به عوام و خواص ترجيح داره. آهان چرا اصلا اينها رو گفتم. چون به نظرم انتخاب كلمات براي توصيف چيزي كه ميخوايم راجع بهش حرف بزنيم مهمه. چون اگه يه ذره مثلا توصيف ما بديهي باشه ديگه اثري كه ميخوايم رو نداره! (و ياز ياد اون كسي كه اولين بار اين موضوع رو بهم تذكر داد) مثلا ديدين دكتر شريعتي براي توصيف اونچيزي كه بهش ميگه دوست داشتن در برابر عشق، دنبال كلمه ميگرده. هي كلمههاي مختلف رو ميگه و ميگه از اين كلمه فلانيها استفاده كردن و خلاصه آخرش دوستداشتن رو انتخاب ميكنه (كتابم پيش خودم نيست كه عين خودش رو بنويسم). البته شايد براي چيزي كه خورشيد خانم ميخواسته بگه جواد كلمه مناسبي بوده ولي يه بدي كه اين كلمه داره فوري آدم رو ياد كسايي كه شلوار خانواده ميپوشن ميندازه! در صورتي كه من فكر ميكنم از يه طبقهاي از اجتماع اصلا نميشه انتطار فكر كردن به چيزهاي جدي و پسنديدن چيزهاي باارزش چه هنري يا هر چيز ديگه رو داشت. درد اينه كه سليقه دانشجوهاي مملكت ما چهجوريه، اونا چه كتابايي ميخونن چه موسيقياي گوش ميكنن و …
ديگه اين كه تو كتاب level 12 كانون دو تا درس داشت كه كسايي كه كانون رفتن حتما اونها رو يادشونه، از بس كه سخت بودند!! من اون دو تا درس رو خيلي دوست داشتم چون بعد از كلي وقت گذاشت روي كلمههاش و معني جملههاش كلي راجع به موضوعش حرف زديم. اينها يه مقاله بود يه اسم I am Highbrowbrow نوشتهُ Aldous Huxley و بعد يه مقاله ديگه به اسم I am Lowbrow نوشته Gilbert Frankau در جواب مقاله اول. البته شايد خيلي مربوط به چيزي كه توي اين بحثها گفته شد نداشته باشه ولي يهجورايي هم مربوطه ديگه!! راجع به سليقه موسيقي و كتاب و اينها هم حرف زدن. بههر حال مقالههاي جالبين. من هم ايده زدم و معني بعضي ار كلمههاش رو نوشتم. نميدونم چقدر فايده داشته باشه براي خودم كه اين فايده رو داشت كه دو تا دستور HTML ياد گرفتم!! نظرتون رو بگيد خوشحال ميشم.
Monthly Archives: January 2002
پنجشنبه يه امتحانم رو دادم،
پنجشنبه يه امتحانم رو دادم، بهينهسازي غير خطي. افتضاح شدم!! پسرها همه نمونه سوُال داشتند و به ما نداده بودند. فقط وقتي كار دارند يادشون به ما ميافته :( به عقل درسنخون خودم نرسيده بود كه برم دنبال نمونه سوُال. ما بچه مدرسهاي هم كه بوديم از اين كارا نميكرديم. گرچه اصلا نميگم كار بديه. خيلي هم خوبه. ولي ما عرضهاش رو نداشتيم تا حالا. يه موقع اتفاقا ميخواستم تو دانشكده بانك نمونه سوال درست كنم، كه كسايي كه مثل من از اين تريپ كاراي خرخوني بلد نيستن هم عقب نمونن! ولي تنهايي كه نميشد و كسي هم كمك نكرد. شايد ترم ديگه اين كار رو بكنم. تو اين مدت هي weblog ها رو ميخوندم و كلي چيز دلم ميخواست بنويسم ولي نشد. شايد البته بهتر هم هست، اينجوري يه مقذار بيشتر فكر كردم. خلاصه اون ليستي كه توش مينويسم كه يادم بمونه چيها رو بنويسم كلي زياد شده.
آخر اين هفته و آخر
آخر اين هفته و آخر هفته بعد امتحان دارم و بايد درس بخونم. انشاءالله بعدش راجع به email هايي كه اين چند وقت گرفتم حرف ميزنم. با عرض معذرت!
امروز از دانشكده كه برميگشتم
امروز از دانشكده كه برميگشتم نزديك خونه يكي از همكلاسيهاي دبيرستانم رو ديدم. اولا كه فكر كردم كه واي چقدر گذشت و بعد اين كه چرا من رابطهام رو با دوستاي دبيرستانم فطع كردم؟ چند وقت ديگه كه درسم تموم ميشه هم حتما دوستاي دانشگاه رو يادم ميره. نه. بايد با همهشون تماس بگيرم. گرچه شايد حرف مشتركي نداشته باشيم ولي ميشه خاطرات مدرسه رو مرور كرد!!!!
امروز تو تلويزيون داشت راجع
امروز تو تلويزيون داشت راجع به اين حرف ميزد كه ماها مردم دروغگو و رياكاري شدهايم. و دليل اون زورگويي بوده. ميگفت مثلا تو مدرسه از بچه ابتدايي انتظار دارند سيخ بشينه سر كلاس يا دو ساعت صاف و منظم وايسه سر صف. ميگفت خب بچه عادت ميكنه كه اون جوري كه راحته و اونجوري كه واقعا هست نباشه.
اون موقع كه تو شوراي صنفي بودم به اين موضوع هم فكر ميكردم كه زور زياد بالا دستيها باعث سختگيري پايين دستيها هم ميشه. چون ما رو براي هر اتفاق ريزي توي دانشكده بازخواست ميكردند ما مجبور بوديم سختگيري كنبم. مثلا اگه در اتاق باز ميموند ما رو بيچاره ميكردند خب ما نميتونستيم به كسي اعتماد كنيم كه آخرين نفر خودش در رو ببنده. يا توي ادارهها خيلي واضح ديده ميشه كه كارمند هرچي رتبهاش پايينتره سختگيريش بيشتره.