ديروز كه داشتم weblog ها

ديروز كه داشتم weblog ها رو مي‌خوندم آيدا راجع به فيلم فرانچسكو نوشته بود من هم ديشب ديدمش . فيلم جالبي بود از اين لحاظ كه دلت مي‌خواست بعدش راجع بهش با كسي حرف بزني. ولي نمي‌دونم مدل فيلم اين‌طوري بود يا سانسور شده بود. خلاصه كه من خيلي جاهاش رو نفهميدم مثلا اين‌كه اون موقع كه رفت كه بجنگه و دوك بشه و از اين حرفا چه بلايي سرش اومد. ولي يه چيز جالب داشت و اون تكرار جمله ما قضاوت نمي‌كنيم بود. برام جالب بود كه مي‌گفت ما راجع به آدم‌هايي كه بالا هستند قضاوت نمي‌كنيم ولي انتخاب كرده‌ايم كه پايين باشيم.
ديگه اين‌كه امروز رفتيم با بچه‌ها فيلم شب يلدا. هركي اظهار نظرهاي منو راجع به فيلم‌ها بخونه مي‌گه عجب آدم بي‌كلاسي!!! ولي خب من ازش خوشم اومد. به نظرم نشون دادن احساس‌ها توش حرف نداشت. كارايي كه وقتي تنهايي تو خونه مي‌كني هي با خودت خرف مي‌زني آواز مي‌خوني يهو مي‌گيرتت كه خونه رو تميز كني شاد باشي ولي يهو افسرده مي‌شي همش مي‌خوابي يا اوجش جاهايي كه داشت از غصه مي‌مرد از اين كه نمي‌دونست چرا مي‌مرد خيلي باحال نشون داده بود خيلي خب احتمالا مقداريش هم بازي فروتن بود.
راستي يه دفعه تو اين جلسه‌هاي دانشكده يكي پرسيد كه اين بار امانت كه خدا به كوه داده و قبول نكرده و به انسان داده چيه؟ هركي هر چي شنيده به من بگه ممنون مي‌شم.