اينا كه مي‌نويسم مال ديشبه

اينا كه مي‌نويسم مال ديشبه نشد post كنم.
امروز خيلي چيزا مثل قبل شده بود. يكي از دوستام رو كه خيلي وقت بود نديده بودم، ديدم. كلي حرف زديم.
ديگه اين‌كه بعد از مدت‌ها راديو رو روشن كردم! خوابگاه كه بودم 24 ساعت راديو پيام روشن بود. واقعا 24 ساعت. چون تو اتاق ما هميشه يكي بود كه شب هم بيدار باشه. تك تك مجري ها رو مي‌شناختيم. باهاشون رفيق بوديم. اتفاقا سليقه من و همين دوستم كه امروز ديدمش مثل هم بود. مجري‌هاي مورد علاقه‌مون يكي صالح علا بود يكي آقاي كاكايي كه يه صدايي داشت محشر. مدت‌هاست انگار ديگه نيستش. يكي هم ساعد باقري. كه اتفاقا امشب هم ساعد باقريه.
ياد خوابگاه به‌خير. كلي با هم شعر مي‌خونديم. كلي با هم حرف مي‌زديم. خدايا وقتي بهش فكر مي‌كنم گريه‌ام مي‌گيره. چه روز‌هايي بود. هميشه ياد‌اوري اون روزي رو مي‌كنم كه نشستيم اون‌قدر با هم شعر خونديم خونديم كه يه‌هو ديديم غذاي سر گاز تبديل به كربن خالص شده و ما نفهميديم. (آخه اون‌جا آشپزخونه در حقيقت يه قسمت از هال بود كه ما توش نشسته بوديم وگرنه غذا سوزوندن كه هنري نيست! )
الان ساعد باقري چند تا مطلب باحال خوند.
يكي از فيه ما فيه كه مولوي مي‌گه اگر شادي اي در دلت ايجاد شد بدان كه به خاطر شادي‌اي است كه در دل كسي ايجاد كرده‌اي و اگر غمي در دلت آمد به خاطر اين بوده كه كسي رو غمگين كرده‌اي.
يكي هم راجع به توكل: توكل آنست كه چنان كه دل تو در بند كس نباشد دل كس نيز در بند تو نباشد.
من اينو نفهميدم كه چرا خوبه و چرا اين توكله.