چند تا كار نكرده داشتم

چند تا كار نكرده داشتم همش مربوط به استادي مي‌شد كه ترم پيش باهاش سه تا درس داشتم!!! به همين خاطر مي‌ترسيدم نمره‌هام رو بپرسم. خلاصه امروز دل به دريا زدم و رفتم. انقدر ترسيده بودم كه يخ كرده بودم! ولي همه چي به خير و خوشي گذشت! دو تا از درسام رو هم شدم 17. اون يكي هم گفت همين حدودا مي‌شي. به خاطر گزارش سمينار هم كه يه يه ماهي دير داشتم مي‌دادم دعوام نكرد. اوف راحت شدم.
بعدش رفتم انقلاب. ينا رو خريدم. يه روزنامه بنيان، يه روزنامه نوروز، يه كتاب مدارا و مديريت (دكتر سروش) و يه كتاب ساربان سرگرداني (سيمين دانشور).
تو تاكسي طاقت نيوردم و ساربان سرگرداني رو باز كردم. جمله هاي اولش اين بود:
سليم فرخي گيج شد. هر قدمي كه براي يافتن هستي، براي نجاتش، براي پيدا كردن سرنخي در جستجوي شخصيت او بر مي‌داشت گيج‌ترش مي‌كرد. جغرافياي ذهنش جهت يابيش را چنان گم ‌كرد كه عاقبت به حس لامسه بسنده كرد و به ازدواج با نيكو تن داد اگار با يه چيزي كوبيدن تو سرم. آخه خانم دانشور اين همه سال اين همه سال به سليم و هستي فكر كرديم، حالا؟ نه ولش كن، بقيه‌اش رو بعد كه كتاب رو خوندم مي‌نويسم.