ميترسم مضطربم
و با آن که ميترسم و مضطربم
باز با تو تا آخر دنيا هستم
ميآيم کنار گفتگوئي ساده
تمام روياهايت را بيدار ميکنم
و آهسته زير لب ميگويم
برايت آب آوردهام تشنه نيستي ؟
فردا به احتمال قوي باران خواهد آمد.
تو پيش بيني کرده بودي که باد نميآيد
با اين همه ديروز
پي صدائي ساده که گفته بود بيا رفتم !
تمام راز سفر فقط خواب يک ستاره بود
خستهام ريرا
ميايي همسفرم شوي ؟
گفتگوي ميان راه بهتر از تماشاي باران است
توي راه ازپوزش پروانه سخن ميگوييم
توي راه خوابهامان را براي بابونههاي درهئي دور تعريف ميکنيم
باران هم که بيايد
هي خيس از خندههاي دور از آدمي ميخنديم
بعد هم به راهي ميرويم
که سهم ترانه و تبسم است
مشکلي پيش نميآيد
کاري به کار ما ندارند ريرا
نه کرم شب تاب و نه کژدم زرد
وقتي دستمان به آسمان برسد
وقتي دستمان به آسمان برسد
وقتي که بر آن بلندي بنفش بنشينيم
ديگر دست کسي هم به ما نخواهد رسيد
مينشينيم براي خودمان قصه ميگوييم
تا کبوتران کوهي از دامنه روياها به لانه برگردند
غروب است
با آنکه مي ترسم
با آن که سخت مضطربم
باز با تو تا آخر دنيا خواهم آمد
سيد علي صالحي
اين شعر رو همين طوري نوشتم شاعرش شاعر محبوب منه به هزارتا دليل ;)