خيلي وقت پيش بود که مجله زنان رو خريده بودم. توش يه مطلب راجع به شب يلدا داشت که به نظرم جالب اومد چون متنش هم به نظرم جالبه تکههاي زياديش رو کامل مينويسم
«اين زن حق منه، سهم منه، عشق منه» براي دوستداران سينما جملهاي آشناست. آنها حميد هامون را خوب يادشان هست. حميد هاموني که زن طنازش را ذره ذره و ناباورانه از کف داد و در يک دگرديسي ترحم آور به موجودي مستاصل بدل شد (و البته گفتن ندارد که همه فيلم فقط موضوع دلداگي به اين زن نبود) فيلم هامون در واقع و بيشتر فيلمي چند وجهي با مايههاي اجتماعي/عرفاني بود و تعبيرهاي متفاوت منتقدان در سال 69 طبيعي مينمود. ان روزها اغلب نويسندگان سينمايي در اين نکته اتفاق نظر داشتند که فيلم تمثيلي است از روشنفکر معاصر و سرگشتگيهايش در زمانه فعلي. اما همان روزها نوشتهاي يک صفحهاي از پوراحمد چاپ شد که در يادها ماند نوشتهاي خالي از مجادلات و مباحثات رايج و معمول در سينما. در آن مطلب نه از زيبايي شناسي هنري نشاني ديده ميشد و نه از مفروضات فرم و محتوا و …هرچه بود سيلان احساس بود و سرريز شدن عاطفه . تيتر مطلب هم :«حميد هامون، حيف از آن زخم ها »
صحنه برافروخته شدن حميد هامون در دادگاه همان جا که ميگويد « اين زن حق منه …» شد نماد و معرف فيلم هامون اتفاقا پوراحمد نوشته 11 12 سال قبلش را با همين جمله آغاز کرده بود « عصباني شدي و داد زدي: اين زن سهم منه حق منه عشق منه. حميد هامون چه طور نفهميدي که آن زن سهم تو و حق تو و عشق تو نيست ها؟ فهميدي ، ئس خودت را به نفهمي زدي نميتوانستي باور کني نميخواستي باور کني باور کردن سخت است ميدانم. ..» و نوشتهاش را اينطور به پايان رساند که «تو را ميشناسيم. تو را ميفهميم. حميد هامون سوزش زخم تو ما را هم سوزاند ما را هم درگير خودت کردي مشکل تو مشکل خيلي هاست »
همدردي و همدلي سوزناک نويسنده و تاکيدهاي مصرانهاش بر اينکه «باور کردنش سخت است ميدانم» و «مشکل تو مشکل خيليهاست» مي توانست نشانههايي از آتشي زير خاکستر باشد. اما ما هم مي توانستيم مثل آدم هاي متمدن رفتار کنيم و با در پيش گرفتن به قول جامعهشناسها «بي تفاوتي مدني» براي سر در آوردن از زير و بم و خلوت فيلمساز پيله نکنيم. بعدها چاپ فيلنامه شب يلدا از پوراحمد نشان داد که آبشخور آن نوشته پراحساس چه بوده (پوراحمد فيلنامهاش را به چهره شناخته شدهاي از اهالي سينما تقديم کرده و او را سنگ صبور خوانده بود)