Monthly Archives: February 2002

يه مقدار صبح و يه

يه مقدار صبح و يه مقدار هم حالا داشتم بحث‌هاي مجلس رو گوش‌ مي‌کردم. بحث بودجه و اين‌ها بود که من سر در نمي‌اوردم. ولي چيزي که جالب بود قدرت رييس مجلس بود. بابا اين آقاي خاتمي(برادر!) اصلا نمي‌ذاشت ملت حرف بزنن!

اين اسم کارتون‌ها که جين

اين اسم کارتون‌ها که جين جين نوشته منو ياد يه روزي انداخت تو دانشکده. يکي از بچه‌ها اومد و روي برد اسم چند تا شخصيت کارتوني رو نوشت. و بعد يه‌هو تمام بچه‌ها شروع کردن به گفتن شخصيت‌هاي کارتوني که يادشون مي‌اومد. جالب ترين قسمت ماجرا اين بود که هر کي‌ مي‌اومد تو مي‌گفت وا اين کاراي بچه‌گونه چيه. و بعد که يه نگاهي به تخته مي‌کرد خودش شروع مي‌کرد که ا اينو ننوشتين اونو ننوشتين. اين يادآوري بچگي همه قسمت‌هاش اين خاصيت رو داره. مثل امروز که من از روي يک کتاب هواپيماي کاغذي درست کردم. من از همه بيشتر اون كارتون گوش مرواريد رو دوست داشتم. اون قسمتي كه ماجراي نرگس رو تعريف مي‌كرد. اون شب كريسمس كه راس 12 پوست يه سيب رو يه تيكه مي‌كند تا آرزوش برآورده شه.

مريم نوشته که کتاب «شيرين»

مريم نوشته که کتاب «شيرين» رو خونده. منم اين چند روز که خونه خالم بودم يکي از کارهاي مزخرفي که کردم اين بود که کتاب «ياسمين » مال همين مودب‌پور رو خوندم. البته خوشبختانه وقتم رو اون‌قدراها هم تلفش نکردم چون يه ذره اولش رو خوندم بعد دخترخالم يه عالمش رو که خونده بود برام تعريف کرد و بعد خودم آخرش رو خوندم. ولي آي که چه کتاب مزخرفي بود و جالب اينه که اين کتاب هم دقيقا همون شخصيت شوخ و دائم حرف بزن‌ها داشت که تنها تيکه يه ذره قابل تحمل کتاب بود. نمي‌دونم اين کتاب‌ها رو کسي اثر هم مي‌ذاره يا نه. اگه بذاره که خيلي بده چون تو اين کتاب همه خودکشي کردن.

اين چند روز رفتم خونه

اين چند روز رفتم خونه خاله‌ام. تا حالا دعاي عرفه نرفته بودم و چون تصورم اين بود که احتمالا چون به امام حسين ربط داره حتما همش مي‌خوان روضه بخونن اصلا خوشم هم نمي‌اومد برم ولي اون‌جا مجبور بودم. رفتم البته از گريه خبري نبود. ولي خب جالب هم نبود شايد به خاطر اين‌که من حواسم به خونه چنان و چنان و آدم‌هاي خيلي آن‌چنان‌تر بود.

مي‌ترسم مضطربم و با آن

مي‌ترسم مضطربم
و با آن که مي‌ترسم و مضطربم
باز با تو تا آخر دنيا هستم
مي‌آيم کنار گفتگوئي ساده
تمام روياهايت را بيدار مي‌کنم
و آهسته زير لب مي‌گويم
برايت آب آورده‌ام تشنه نيستي ؟
فردا به احتمال قوي باران خواهد آمد.
تو پيش بيني کرده بودي که باد نمي‌آيد
با اين همه ديروز
پي صدائي ساده که گفته بود بيا رفتم !
تمام راز سفر فقط خواب يک ستاره بود
خسته‌ام ري‌را
مي‌ايي همسفرم شوي ؟
گفتگوي ميان راه بهتر از تماشاي باران است
توي راه ازپوزش پروانه سخن مي‌گوييم
توي راه خوابهامان را براي بابونه‌هاي دره‌ئي دور تعريف مي‌کنيم
باران هم که بيايد
هي خيس از خنده‌هاي دور از آدمي مي‌خنديم
بعد هم به راهي مي‌رويم
که سهم ترانه و تبسم است
مشکلي پيش نمي‌آيد
کاري به کار ما ندارند ري‌را
نه کرم شب تاب و نه کژدم زرد
وقتي دستمان به آسمان برسد
وقتي دستمان به آسمان برسد
وقتي که بر آن بلندي بنفش بنشينيم
ديگر دست کسي هم به ما نخواهد رسيد
مي‌نشينيم براي خودمان قصه مي‌گوييم
تا کبوتران کوهي از دامنه روياها به لانه برگردند
غروب است
با آن‌که مي ترسم
با آن که سخت مضطربم
باز با تو تا آخر دنيا خواهم آمد
سيد علي صالحي
اين شعر رو همين طوري نوشتم شاعرش شاعر محبوب منه به هزارتا دليل ;)