ديروز ميخواستم تو جلسه دانشكده يه تکههايي از دعاي عرفه رو بخونم. ولي ديروزش که داشتم نگاهش ميکردم فکر کردم انقدر آدم بدي شدهام که بهتره دعا رو خراب نکنم. و اتفاقا انگار تاييد هم شد :(
صبح خوندن کتاب باعث شد دير برسم و بعد هم که اصلا وقت نشد. من تا حالا عربي اين دعا رو نخوندم ولي از ترجمهاي که سيد مهدي شجاعي کرده از اين دعا خوشم ميآد. اصلا خود اين مراسم حج هم کلي چيزاي جالب داره قابل کلي فکر کردن يکيش همين عرفات. خب حالا يه تکههايي از اين دعا :
…
خداي من! آنگاه که تو مرا از بهترين خاک آفريدي راضي نشدي که نعمتي را بي نعمت ديگر بر من جاري کني راضي نشدي که لطفي لطف ديگرت را بپوشاند و در هاله بگيرد راضي نشدي که بذل محبتي محبت ديگرت را تحت الشعاع قرار دهد.
…
حهل و ناداني من و عصيان و گستاخي من تو را بازنداشت از اينکه راهنماييم کني به سوي شاهراه قرت و موفقم گرداني به آنچه رضا و خشنودي توست.
…
پس تو منزهي و چه منزهي تو اي خدا از آن زمان که آغازم کردي تا آن زمان که بازم ميگرداني تو ستودهاي! تو ستايش برانگيزي! تو با عظمتي! تو بزرگي محضي!
….
خدايا! به که واگذارم ميکني؟ به سوي که ميفرستيام؟ به سوي آشنايان و نزديکان تا از من ببرند و روي بگردانند يا به سوي غريبان و غريبهگان تا گره در ابرو بيفکنند و مرا از خويش برانند؟ يا به سوي آنان که ضعف مرا ميخواهند؟
من به سوي ديگران دست دراز کنم؟ در حاليکه خداي من تويي و تويي کارساز و زمامدار من.
….
من آنم که بدي کردم من آنم که گناه کردم من آنم که در جهالت غوطه ور شدم من آنم که غفلت کردم من آنم که پيمان بستم و همانم که شکستم من آنم که بدعهدي کردم من آنم مه معترف شدم من آنم که اقرار کردم به نعمتهاي تو بر خودم و پيش خودم.
و اکنون برگشتهام باز آمدهام با کولهباري از گناه و اقرار به گناه پس تو در گذر اي خداي من!
….
معبود من اينک من پيش روي توام و در ميان دستهاي تو آقاي من بال گسترده و پرشکسته و خوار و دلتنگ و حقير . نه عذري دارم که بياورم نه تواني که ياري طلبم.
….
خداي من در همه نالهها و فريادها تمناي حضور تو موج مي زند شاخسار همه دستها رو به آسمان وجود تو گشوده ميشود پرنده همه نيازها به سوي تو پر ميکشد مضمون کلام همه زبانها و لهجهها از تو نشات ميگيرد و به تو باز ميگردد.
…
خدايا ما را در اين هنگام دگرگون ساز و تحول ببخش. موفق و رستگارمان کم و نيکوکار و بهرهمندمان قرار ده.
…
ما از سر صدق و يقين آهنگ خانه تو کردهايم و به درگاه تو روي آوردهايم پس ياريمان کن در انجام مناسکمان و حجمان را کمال ببخش و از ما درگذر…
Monthly Archives: February 2002
ديروز ساربان سرگزدان رو خوندم.
ديروز ساربان سرگزدان رو خوندم. يه ضرب نشستم و تمومش كردم. خوشم اومد. البته انگار جزيره سرگرداني روون تر بود. البته شايد هم مال اينه که اونو هزار بار خوندم. يادش بهخير. سال دوم دبيرستان که بودم. امتحاناي ثلث مال ما ?? شروع ميشد ولي بايد از ? مياومديم مدرسه. تو اين روزا در حالي که بقيه در حال دوره کردن بار سوم و بار چهارم بودن ما راجع به جزيره سرگرداني حرف ميزديم. دوستم تازه کتاب رو خريده بود و داشت ميخوندش. برعکس من اون کتاب رو با حوصله و يواش يواش ميخوند. خلاصه هر ?? صفحهاي که ميخوند براي من تعريف ميکرد. با جزئيات کامل. کلي راجع بهش اظهار نظر ميکرديم. من اون موقع به يه معنايي تجربه عاشق شدن نداشتم. اما نميدونم چرا با شدت و حدت طرفدار مراد بودم! جالبه که همين يکي دو ماه پيش داشتم با دوستم حرف ميزدم ميگفت رويا چهقدر تغيير کرديم. بعد پرسيد هنوز نظرت راجع به مراد و سليم همونه؟ و ديديم هردو تامون هنوز مراد پسنديم!!!!! ولي آرزو ميکنيم کاش مرادا شبيه سليم بودن!!!! اينم از اون حرفا بودا ولي دلم نيومد ننويسم.
اينم بگم که به نظرم شاخصه سليم همون نفس مطمئن و مشخصه مراد شيدايي و هرهري بودنش بود. گرچه تو اين ساربان سرگردان همه چي خيلي عوض ميشه.
يه جورايي به نظرم ميآد سيمين دانشور يه نظري به وضعيت ايران هم داشته. يه جور داستان سمبليک.
چند تا كار نكرده داشتم
چند تا كار نكرده داشتم همش مربوط به استادي ميشد كه ترم پيش باهاش سه تا درس داشتم!!! به همين خاطر ميترسيدم نمرههام رو بپرسم. خلاصه امروز دل به دريا زدم و رفتم. انقدر ترسيده بودم كه يخ كرده بودم! ولي همه چي به خير و خوشي گذشت! دو تا از درسام رو هم شدم 17. اون يكي هم گفت همين حدودا ميشي. به خاطر گزارش سمينار هم كه يه يه ماهي دير داشتم ميدادم دعوام نكرد. اوف راحت شدم.
بعدش رفتم انقلاب. ينا رو خريدم. يه روزنامه بنيان، يه روزنامه نوروز، يه كتاب مدارا و مديريت (دكتر سروش) و يه كتاب ساربان سرگرداني (سيمين دانشور).
تو تاكسي طاقت نيوردم و ساربان سرگرداني رو باز كردم. جمله هاي اولش اين بود:
سليم فرخي گيج شد. هر قدمي كه براي يافتن هستي، براي نجاتش، براي پيدا كردن سرنخي در جستجوي شخصيت او بر ميداشت گيجترش ميكرد. جغرافياي ذهنش جهت يابيش را چنان گم كرد كه عاقبت به حس لامسه بسنده كرد و به ازدواج با نيكو تن داد اگار با يه چيزي كوبيدن تو سرم. آخه خانم دانشور اين همه سال اين همه سال به سليم و هستي فكر كرديم، حالا؟ نه ولش كن، بقيهاش رو بعد كه كتاب رو خوندم مينويسم.
اينا كه مينويسم مال ديشبه
اينا كه مينويسم مال ديشبه نشد post كنم.
امروز خيلي چيزا مثل قبل شده بود. يكي از دوستام رو كه خيلي وقت بود نديده بودم، ديدم. كلي حرف زديم.
ديگه اينكه بعد از مدتها راديو رو روشن كردم! خوابگاه كه بودم 24 ساعت راديو پيام روشن بود. واقعا 24 ساعت. چون تو اتاق ما هميشه يكي بود كه شب هم بيدار باشه. تك تك مجري ها رو ميشناختيم. باهاشون رفيق بوديم. اتفاقا سليقه من و همين دوستم كه امروز ديدمش مثل هم بود. مجريهاي مورد علاقهمون يكي صالح علا بود يكي آقاي كاكايي كه يه صدايي داشت محشر. مدتهاست انگار ديگه نيستش. يكي هم ساعد باقري. كه اتفاقا امشب هم ساعد باقريه.
ياد خوابگاه بهخير. كلي با هم شعر ميخونديم. كلي با هم حرف ميزديم. خدايا وقتي بهش فكر ميكنم گريهام ميگيره. چه روزهايي بود. هميشه ياداوري اون روزي رو ميكنم كه نشستيم اونقدر با هم شعر خونديم خونديم كه يههو ديديم غذاي سر گاز تبديل به كربن خالص شده و ما نفهميديم. (آخه اونجا آشپزخونه در حقيقت يه قسمت از هال بود كه ما توش نشسته بوديم وگرنه غذا سوزوندن كه هنري نيست! )
الان ساعد باقري چند تا مطلب باحال خوند.
يكي از فيه ما فيه كه مولوي ميگه اگر شادي اي در دلت ايجاد شد بدان كه به خاطر شادياي است كه در دل كسي ايجاد كردهاي و اگر غمي در دلت آمد به خاطر اين بوده كه كسي رو غمگين كردهاي.
يكي هم راجع به توكل: توكل آنست كه چنان كه دل تو در بند كس نباشد دل كس نيز در بند تو نباشد.
من اينو نفهميدم كه چرا خوبه و چرا اين توكله.
اين چند روز هم به
اين چند روز هم به خاطر بحثي كه راجع به اقتصاد اسلامي با صاحب وب لاگ ديوانگي عاقلانه شد هم به خاطر بحث حكومت ديني كه بايد ارائه بدهيم، به اين صفت ديني و اسلامي فكر ميكردم. خب بهتره اول نظرات دكتر سروش رو بنويسم. چيزهايي كه خواهم نوشت مطئننا همه حرفهاي موجود نيست تازه حتي همه حرفهاي دكتر سروش هم نيست.
توي كتاب “فربهتر از ايدئولوژي “ مقاله باور ديني، داور ديني يك سري سوال و جوابه راجع به حكومت ديني.
– معناي تازهاي كه ما از حكومت ديني پيدا ميكنيم اين است كه حكومت ديني، حك.متي است متناسب با جامعه ديني و جامعه ديني جامعهاي است كه در آن چيزهايي ميگذرد كخ منافات قطعي با فهم قطعي از دين قطعي ندارد، نه اينكه همه چيزش از دين اخذ و اقتباس كرده باشد. ( در جاي ديگه توضيح ميده كه دين يعني كتاب و سنت قطعي ) . همين فهم ديني هم سيال است و لذا تشخيص منافات و عدم منافات اين يا آن مقوله با دين هم سيال خواهد شد ولي اين سياليت هيچ ضرري ندارد و جز پختگي حاصلي به بار نميآورد. لازمه حكومت ديني داشتن شكل جامد و صلبي براي حكومت نيست بلكه حكومتي است كه در آن هميشه پاس دين نگه داشته ميشود. ( باز توضيح ميدهد كه البته كتاب و سنت هر تفسيري را بر نميدارد و هر معنايي را نميتوان بر آن حمل كرد.)
بعد توضيحاتي داره راجع به اين كه اديان در جوامعي ظهور كردند كه از قبل شكل گرفته بودند و بسياري از نهادها و آداب و رسوم در آنها شكل گرفته بود و دين تغييري در خيلي از اين آداب و نهادها نداد. كه توضيح اين مطالب توي مقاله ذاتي و عرض در دين در كتاب بسط تجربه نبوي مفصلتره. و اينكه روش هاي فقهي روش هاي حداقلي است نه حداكثري به اين معني كه اگر به همه امور فقهي هم عمل شود باز جامعه اصلاح نميشود كه باز توضيح بيشترش در مقاله دين اقلي و اكثري توي همون كتاب بسط تجربه نبوي هست. و براي داشتن يه جامعه خوب بايد به خيلي چيزهاي ديگه مثلا روانشناسي و جامعه شناسي مردم هم توجه كرد.
و خلاصه اينكه جامعه ديني دغدغه دين داره. اين دغدغهاي است كه عمل را تنظيم ميكند مثلا به كسي كه ميگويند مواظب باش به پرتگاه نيفتي. آنطرف پرتگاه زمين بيكراني است كه ميتواند در آن بدود ولي در تمام دويدن هايش حواسش جمع است كه به پرتگاه نيفتد. و جامعه ديني جامعهايست كه چنين گوهري دارد گرچه شكل بيروني آن ممكن است متفائت باشد. بعد ميگه كه اين ممكن است باعث بشه كه بگيم دين ترمزه و چراغ بودن دين رو ازش بگيريم. و ميگه كه چراغ بودن دين از راه ترمز بودنش تحقق پيدا ميكند خصوصا در امور عملي فقهي. اين كه خداوند تعبير “حدود“ رو براي احكام بهكار ميبرد بي سبب نيست. او از ما ميخواهد كه از اين حدود تعدي نكنيم و همين عدم تعدي هاست كه روشن ميكند ما چه بايد بكنيم.
دين يك داور است نه يك منبع. و از طريق داوري آموزگاري هم ميكند. داور نوع نزاع و سطح نزاع را مشخص نميكند و بسطه به سطح عمل و انديشه نزاع كنندگان يا بازيكنندگان دارد.
“اينان اهل ايمان نخواهند بود مگر اينكه ترا داور مشاجرات خود كنند و حكم ترا بي خيچ ملالت و كراهتي بپذيرند و در برابر آن تسليم كامل شوند(نساء 65) “ پس شرط دينداري دو چيز است. يكي داوري خواستن از پيامبر و ديگري تن دادن به اين داوري.