ديروز كه داشتم weblog ها رو ميخوندم آيدا راجع به فيلم فرانچسكو نوشته بود من هم ديشب ديدمش . فيلم جالبي بود از اين لحاظ كه دلت ميخواست بعدش راجع بهش با كسي حرف بزني. ولي نميدونم مدل فيلم اينطوري بود يا سانسور شده بود. خلاصه كه من خيلي جاهاش رو نفهميدم مثلا اينكه اون موقع كه رفت كه بجنگه و دوك بشه و از اين حرفا چه بلايي سرش اومد. ولي يه چيز جالب داشت و اون تكرار جمله ما قضاوت نميكنيم بود. برام جالب بود كه ميگفت ما راجع به آدمهايي كه بالا هستند قضاوت نميكنيم ولي انتخاب كردهايم كه پايين باشيم.
ديگه اينكه امروز رفتيم با بچهها فيلم شب يلدا. هركي اظهار نظرهاي منو راجع به فيلمها بخونه ميگه عجب آدم بيكلاسي!!! ولي خب من ازش خوشم اومد. به نظرم نشون دادن احساسها توش حرف نداشت. كارايي كه وقتي تنهايي تو خونه ميكني هي با خودت خرف ميزني آواز ميخوني يهو ميگيرتت كه خونه رو تميز كني شاد باشي ولي يهو افسرده ميشي همش ميخوابي يا اوجش جاهايي كه داشت از غصه ميمرد از اين كه نميدونست چرا ميمرد خيلي باحال نشون داده بود خيلي خب احتمالا مقداريش هم بازي فروتن بود.
راستي يه دفعه تو اين جلسههاي دانشكده يكي پرسيد كه اين بار امانت كه خدا به كوه داده و قبول نكرده و به انسان داده چيه؟ هركي هر چي شنيده به من بگه ممنون ميشم.
Monthly Archives: February 2002
چرا بلد نيستم از زبون
چرا بلد نيستم از زبون خودم بگم، خب نميشه كه بگي :
آي يكي بود يكي نبود
يه عاشقي بود كه يه روز
بهت ميگفت دوستت داره
آخ كه دوستت داره هنوز
حتي نميشه بگي :
من ديگرگونه دوست ميدارم
و ديگرگونه يگانهام
مرا تنها ميتوان با من سنجيد
و ترا تنها با تو
كه سالهاست در جستجويت بودهام
نميشه نميشه، خب آخه روت هم نميشه بگي كه شنيدن صدات …. ما را بس
چقدر مردن، واي چقدر مردن.
چقدر مردن، واي چقدر مردن. اينو ديروز شنيده بودم يكي از بچههاي 79اي دانشكدهمون … البته من نميشناختمش ولي آخه يه دختر 20 ساله و سكته؟ نميدونم. نميدونم.
اينم اين هواپيما كه سقوط كرد. من تو اين 6 سال كه تهران بودم خب زياد ميرفتم و مياومدم. اكثرا هم با همين توپولوفها. گرچه كه به نظر ميرسيد خلبانهاش كه ميگفتن روسي هستند خوب از زمين بلند ميشدند و مينشستند اما اين هواپيماهاش خيلي قراضه بودند. پاهاي آدم كه جا نميشد. تا وفتي هم از زمين بلند نشده بود كولرهاش كار نميكرد تابستونها ديوونه كننده بود. هر از گاهي هم يه تكه از سقفش ميافتاد پايين!! البته بابام هميشه ميگفت اونا دلشون براي جون شما نسوزه براي هواپيماهاشون ميسوزه. ظاهرا هم همين طور بوده چون مثل اين كه هواپيمايي ايران در نگهداري از هواپيما رتبه اول در دنيا رو داره. البته عمر متوسط هواپيما در ايران 20 ساله در حالي كه در دنيا 6-5 سال!!!!
انگار اين دفعه هم چون در حال خريدن چندتايي از همين هواپيماهاي دست دوم بودند گفتند حالا يكي كه چيزي نيست!
خدايا به من كمك كن. بدشانسي نيارم و همه چي خوب باشه. گرچه انتظارش رو دارم.
اين اينترنت لعنتي هم كه
اين اينترنت لعنتي هم كه ….! تازه قبض تلفنمون هم اومده كلي!
دوشنبه رفتيم كوه! عوض راهپيمايي. اول ميترسيدم نكنه بهمون گير بدن ولي ديدم آخرين فرصت قبل از شروع جدي ترم جديده! البته اصلا خبري نبود. كلي خوش گذشت. البته كلي هم گلي شديم و كلي هم مجروح داديم. من كه ضامن تلهسيژ خورد رو دستم و هنوز درد ميكنه.
تو راه يه مجله زنان و يه مجله آفتاب خريدم. مجله زنان رو همش رو خوندم. مقاله خيلي جالب توجهي اين دفعه نداشت. مجله آفتاب رو هم فقط فعلا مقاله سكولاريزم دكتر سروش و مصاحبه با احسان نراقي رو خوندم كه شايد راجع بهش نوشتم گرچه اونا هم خيلي خارقالعاده نبودن!!
واي از دست اين اينترنت!!! الان قطعه و من نميتونم post كنم.
همشهري ماه هم چيزاي جالبي داشت. البته حتما تا حالا همه خوندنش. فردا ميخوام يه عمليات انتحاري انجام بدم. خب تا دوباره قطع نشده بفرستم!
قبل از اين كه برم
قبل از اين كه برم مشهد اشتراك اينترنتم تموم شده بود و چون ازش خوشم نمييومد! يعني خوشمون نمييومد (چون دو نفريم) گقتيم تصميم گيري رو بداريم براي بعد از مشهد. امروز بالاخره ارزون بودن Paradise گولمون زد و فعلا به كارت نامحدود از اون گرفتيم. براي من كه با اولين شماره گرفت و تا حالا هم چشمش نزنيم وصل بوده. ولي خيلي خيلي كنده :(((
خب من اين ترم درس ندارم، البته اگه درساي ترم پيش رو نيفتاده باشم!، چون هنوز گزارش يكي رو تحويل ندادهام و جرات نميكنم برم نمره بقيه رو بينم. تازه هنوز موضوع پايان نامهام رو هم مشخص نكردهام.
خلاصه كلي براي اين ترمم نقشه كشيدهام. كه كلي كتاب بخونم. ديگه اينكه برم كلاس رانندگي. كارهاي فوقبرنامم تو دانشگاه رو كه يه مدت ولشون كرده بودم رو دوباره شروع كنم و ….
احتمالا آخر ترم ديگه كلي آه و ناله خواهم كرد كه نه تنها اين كارا رو نكردم براي پاياننامم هم هيچ كاري نكردهام.
خب تو اين مدت وفت هم نكردم كه راجع به mail هايي كه بهم زدند چيزي بنويسم. ولي انگار يه توضيح رو بايد بدم. من رشتهام اقتصاد و مديريت و اينها كه نيست هيچ. اصلا از اونا سر هم در نمييارم. اين موضوع مقاله سعيد حجاريان رو هم فكر كنم توضيح دادم كه فقط براي اين كه يه چيزي بفهمم خونده بودم. من يه موقع ميگفتم و شعارم اين بود كه دانستن ارزشه و تنها ارزشه و اين جمله برام اين معني رو داشت كه دوست داشتم همه چيز رو بدونم. البته بعدا ياد گرفتم كه نه خيلي چيزهاي ديگه هم لازمه ولي خب اين عادت هنوز از سرم نرفته البته سعي ميكنم كه جهت دارش كنم. مثلا تازگيها بيشتر تو چيزهايي كه مربوط به عقيده ميشه ميخونم و ميپرسم. البته اين هم خودش ميشه باز همه چيز باشه!!! ولي خب در يه مقطع زماني محدودتره. مثلا يه موقع به خاطر يه مسائلي دغدغهام احكام اسلام بود، اين كه با چه ديدي بايد به اونها نگاه كرد مخصوصا اونهايي كه از نظر عقلي پذيرفتنشون سخته. اين مساله اقتصاد هم خب چيزيه كه فكر ميكنم خوبه موضعم رو راجع بهش روشن كنم ولي خب هنوز وقت نذاشتم اين مقالهُ سعيد حجاريان رو هم چون مربوط بود به همون موضوع نسبت اسلام با دنيا، با عرف. يه همچين چيزي برام جالب بود. اصلا اسم اين كتاب هست “از شاهد فدسي تا شاهد بازاري“ و زير تيترش هست “عرفي شدن دين در سپهر سياست“
خب حالا بعدا بيشتر مينويسم.