ديگه اتفاقي نيفتاده جز چند فقره حرف زدن با دوستان دبيرستان و تعريف کردن وقايع اتفاقيه ! آهان دارم کتاب اينشتين رو ميخونم فکر کنم نويسندهاش برنشتاين باشه! و مترجمش احمد بيرشک.
Monthly Archives: March 2002
امروز هم رفتيم آرامگاه سعدي
امروز هم رفتيم آرامگاه سعدي و حافظ. تو حافظيه کنار پلهها يه سرازيريهايي داره که بچهها ازش سر ميخورن. امروز هم ياد قديمها کلي ازش سر خوردم! عکس سعدي و حافظ رو که حتما همه ديدن پس نميذارم اينجا!
فال حافظ هم گرفتم که چون الان تاريکه (به علت خاموش بودن چراغ براي جلوگيري از فضولي بچههاي دايي محترم!! ) نمي تونم بنويسمش
ديروز رفتيم گردش. به قول
ديروز رفتيم گردش. به قول بابام صبح زود ساعت ۱۲ راه افتاديم!! رفتيم طرف جاده بوشهر. يه جايي به اسم تنگ ابوالحيات. تنگ (تنگه) به فاصله بين دو کوه ميگن بهقول بابام تونل سرباز!! خيلي جاي قشنگي بود خيلي. اونجا همش درختهاي بلوط داره و کلي هم شقايق داره. گرچه که خيلي به من خوش نگذشت.
امروز روز خيلي بدي بود.
امروز روز خيلي بدي بود. از دختر بودن خودم متنفر شدم. متنفر!
خيلي کارا رو نميتوني بکني چون زني و جالبيش اينه که بعد به خاطر همون کاراي نکرده تنبيه ميشي. متنفرم از اين موقعيت. متنفرم از ضعف خودم
اين هم عکس نارنجستان قوام.
اين هم عکس نارنجستان قوام. خودم رو کشتم تا اومد اينجا!
اين البته ساختمانيه که توي باغ نارنجستان هست. خود باغ خيلي خيلي قشنگه. پر درختاي نارنج که ارديبهشتها ميشه غرق بهار نارنج. و يه عالم هم درختهاي نخل خيلي بلند داره. اين ساختمون هم چيز جالبه. مخصوصا جديدا که خيلي بهش رسيدن. و زيرزمينش رو هم موزه کردن!