چشم هايم را مي‌بندم و

چشم هايم را مي‌بندم و تمام جهان مي‌‌ميرد
پلک مي‌گشايم و همه چيز از نو زاده مي‌شود
به گمانم تو را در ذهنم ساخته‌ام
ستاره‌ها رقصان با جامه‌اي آبي و سرخ بيرون مي‌زنند
و سياهي مطلق چهار نعل درونشان مي‌ميرد
چشم‌هايم را مي‌بندم و تمام جهان مي‌ميرد
خواب ديدم در بستر سحرم مي‌کني
برايم از ماه مي‌خواني و مرا ديوانه‌وار مي‌بوسي
به‌گمانم تو را در ذهنم ساخته‌‌ام
آسمان وارد مي‌شود، ديگر شعله‌هاي دوزخ نيست
فرشته‌ها و شياطين! خارج شويد!
چشم‌هايم را مي‌بندم و تمام جهان مي‌ميرد
مي‌بينمت که به راهي برگشته‌اي که مي‌گفتي
اما من پير مي‌شوم و نام تو را از ياد مي‌برم
به گمانم تو را در ذهنم ساخته‌ام
بايد به جاي تو عاشق پرنده طوفان مي‌شدم
دست کم وفتي بهار مي‌ايد، آنها دوباره مي‌غرند
چشم‌هايم را مي‌بندم و تمام جهان مي‌ميرد
به گمانم تو را هميشه در ذهنم ساخته‌ام
سيلويا پلات
اين شعر رو توي سروش جوان خوندم. سيلويا پلات زن تد هيوز بوده و بعد از هفت سال از هم طلاق گرفته بودند!!!!