گفته بودم که کتاب دفترچه

گفته بودم که کتاب دفترچه ممنوع رو خريده‌ام. چند وقتيه که خوندمش ولي اين‌که بخوام راجع بهش بنويسم وقت مي‌گرفت. قبل از اين‌که شروع کنم کتاب رو بخونم تصميم داشتم راجع بهش بنويسم گفتم جاهاييش رو که جالب بود علامت مي‌زنم ولي ديدم تا کتاب رو تا ته نخونم نمي‌شه اين‌کار رو بکنم.
اگه کسي مي‌خواد کتاب رو بخونه و از اوناييه که دوست نداره کاجراش رو بدونه نخونه چون مي‌خوام موضوع رو بگم!!!!!!!!!
کتاب راجع به يه زنه که مي‌ره يه دفترچه مي‌خره و شروع مي‌کنه توش وقايع روز نوشتن.
نه خب خيلي هم قصه‌اش رو نگفتم!
ولي خب من فقط مي‌تونم بگم که خيلي کتاب جالبي بود. راجع به خود کتاب …..
بلد نيستم نظر بدم.
بعد از اين‌که کتاب رو تموم کردم اولين چيزي که به ذهنم اومد اين بود که من هم دوباره بايد شروع کنم به دفتر نوشتن. من از سوم راهنمايي تقريبا مرتب يادداشت مي‌نوشته‌ام. البته به جز کلاس سوم دبيرستان که هيچ اتفاق هيجان انگيزي نمي‌افتاد منم خيلي خيلي کم نوشتم!!!!! ولي يه مدت به يه دلايلي گذاشته بودمش کنار و جديدا هم که فکر مي‌کردم وب‌لاگ جاش رو مي‌گيره. اما الان فهميدم که خيلي فرق مي کنن. تو دفتر خيلي راحت تر خودت رو تجزيه تحليل مي‌کني که معمولا تو وب‌لاگ نمي‌شه. با نوشتن راحت‌تر مي‌فهمي که قضاوتت راجع به آدم‌ها چه‌قدر درست و چه‌قدر غلطه. نمي‌دونم شايد هم اين ايراد منه که فکرام رو بدون گفتن يا نوشتن، خودم هم نمي‌فهمم!!
يه فايده ديگه نوشتن اينه که بعدا که بخونيشون خيلي چيزها رو مي‌فهمي. اين‌که قبلا اصلا اون چيزي که الان هستي نيستي. و اين بعضي وقتا خيلي به آدم کمک مي‌کنه اين‌که چه غم‌هايي رو الان فراموش کردي و چه چيزهاي هيجان انگيزي الان از يادت رفتن.
نه ديگه نمي‌تونم چيز بيشتري بگم چون اظهار نظرهاي راوي داستان اظهار نظرهاي يه زني بود که هيچ وقت دوست ندارم باشم!!!