سال هم تحويل شد. هميشه عادت داشتم روز آخر سال به يهسال گذشته فکر کنم و راجع بهش بنويسم. ولي با اينکه امسال اتفاقهاي خوب بيشتري افتاده بود، نميتونستم بهشون فکر کنم. فکر کردن به چيزهاي خوب وقتي ديگه نداريشون بدتر از يادآوري همه اتفاقهاي بده!
Monthly Archives: March 2002
يک روزه که اومدم خونه.
يک روزه که اومدم خونه. دفعه پيش که اومدم تابستون بود ولي زهر مارم شد!! گرچه شروع کلي اتفاق خوب شد. الان ميخواستم mail بزنم. a رو که زدم آدرسش اومد. احتمالا از عيد پارسال مونده. چون تابستون که اينترنت نداشتيم. واي چهقدر زود گذشت. ۶ ماه مث برق گذشت.
دست لامپ درد نکنه واقعا
دست لامپ درد نکنه واقعا با اديتورش. تا تهران بودم زياد احتياجي بهش پيدا نميکردم. اما اينجا نميدونم چرا جاي حرفاي فارسيش فرق ميکرد و توي خود اديتور بلاگر خيلي نوشتن سخت بود! کلي غصهام گرفته بود. ولي اين اديتور کلي به دادم رسيد.
من اومدم خونمون! بعد
من اومدم خونمون! بعد از 6 ماه! اين حرفاي فارسي كيبورد هم يه جوريه. فعلا اين جا رو ببينيد
بعضي وقتا فكر ميكنم من
بعضي وقتا فكر ميكنم من ارتباط بين مغزم و بيرون خرابه!!! يه بار راجع به يادآوري گفتم. ديروز رفته بودم خانه فرهنگ نيمرخ. خب چون كسايي كه اونجا هستن يه جوري هنرمندن، محيطش خيلي جالب بود. البته خيلي از قشنگيهاي اونجا به خاطر پولي بود كه خرج شده بود. ولي خيلي از قشنگيها فقط با مقواهاي رنگي يا چند نا نقش ساده بود. وقتي اومدم خونه داشتم به اين موضوع فكر ميكردم كه دلم ميخواد يه چيز قشنگ درست كنم، اين احساس درست كردن تا سر آخرين مفصل انگشتام ميآد ولي بيرون نميآد. همين احساس رو براي شعر گفتن دارم. بعضي وقتا اين كلمهها تا گلوم ميآن ولي ….. اين يكي درد بدتريه. چون وقتايي كه احساس درست كردن يه چيز قشنگ دارم ميتونم راجع بهش خيال كنم ولي اين يكي رو هيچ كاري نميشه كرد. جز …
اما اين دفعه ميخوام سعي خودم رو بكنم راجع به يه چيزي خيال كردم و اگه بتونم درستش كنم سال ديگه حتما سال خوبي خواهد بود.