اين کتاب آينشتاين حسابي فکرم رو مشغول کرده. اين ديدي که نسبت به جهان داشته خيلي جالب بوده، تو خود اين کتاب بهش ميگه «درک مستقيم» ـيعني احساس آن که جهان چگونه بايد باشد.
خودش ميگه: تجربه ما تاکنون اين عقيده را توجيه کرده است که طبيعت عبارت است از تحقق سادهترين انديشههاي قابل تصور رياضي. من اعتقاد راسخ پيدا کردهام که به وسيله ساختهاي صرفا رياضي ميتوان به مفاهيم و رابطههاي قانون مانند بين آنها، که کليد فهم پديدههاي طبيعي را فراهم ميآورند، پي برد. آزمايش ممکن است مفهومهاي مناسب رياضي را به ذهن خطور دهد اما بيشک نميتوان مفاهيم را از آزمايش استنتاج کرد. البته آزمايش تنها محک سودمندي فيزيکي هر ساختمان رياضي است؛ ولي اصل آفريننده، در رياضيات جاي دارد. من هم، همچنان که قدما فکر ميکردهاند معتقدم که انديشه محض ميتواند به واقعيت دست يابد.
اعتقادش به دين هم جالبه: در هر پژوهنده راستين نوعي احترام به دين وجود دارد؛ چون ناممکن ميبيند که خود نخستين کسي باشد که درباره رشتههاي به غايت ظريفي که دريافتهايش را به هم ربط ميدهد انديشيده باشد. چشمانداز معرفتي که هنوز روشن نشده است به پژوهنده احساسي ميبخشد نزديک به احساس کودکي که ميکوشد راه ماهرانه بزرگترها را در بهکار بردن اشيا فرا گيرد.
ظاهرا در مورد اينکه آيا خدا به سرنوشت آدمها کاري داره يا نه لاادري بوده ولي به وجود خدا اعتقاد داشته و اون رو ذات کهن ميگفته
اين هم يه تکههايي از مقالهاش در کنفرانسي راجع به علم و فلسفه و دين:
سرچشمه اصلي ستيزهايي که امروز بين محافل علمي و محافل ديني وجود دارد در خدائي است که داراي مفهموم شخصي است. هدف علم برقرار کردن قواعد عامي است که مفهومهاي متقابل اشيا را در زمان و فضا معين ميکند… اين هدف به طور عمده برنامهاي است، و اساس اعتقاد به امکان عملي ساختن آن فقط مبتني بر توفيق جزئي است. اما تقريبا کسي را نميتوان يافت که منکر اين توفيقات جزئي باشد . آنها را به خود فريبي آدمي نسبت دهد …
هر چه آدميزادهاي بيشتر با نظم مرتب همه رويدادها آغشته باشد، عقيدهاش استوارتر خواهد بود که پهلوي اين نظم مرتب محلي براي عللي که ماهيت ديگري داشته باشند نيست. براي او نه قاعدهاي بشري وجود دارد و نه قاعده مشيت خدائي که علتي مستقل براي رويدادهاي طبيعي شمرده شود. به يقين، عقيده به وجود خداي شخصي که در رويدادهاي طبيعي مداخله داشته باشد هرگز نمي تواند به معني واقعي به وسيله علم رد شود، زيرا که اين عقيده هميشه مي تواند به قلمروهايي پناه برد که معرفت علمي هنوز در آنها مستقر نگرديده است … ايمان به اينکه نظاماتي که در جهان وجود معتبرند عقلاني هستند، يعني عقل قادر به درک آنهاست، متعلق به حوزه دين است. من نمي توانم دانشمند راستيني را تصور کنم که اين ايمان راسخ را نداشته باشد. وضع را مي توان به وسيله تمثيلي مصور ساخت: دانش بي دين لنگ است و دين بي دانش کور.
سلام
با تشكر مءالبتون براي تحقيقي كه ىارم مفيىى بوىز
لءفا بيشتر بنويسيى