اين روزا انقدر گيج شدم

اين روزا انقدر گيج شدم که نگو! حالتم رو که نمي‌تونم توضيح بدم ولي يه مثالايي از وقايعي که اتفاق افتاده رو مي‌شه بگم. ديروز با بچه‌ها رفته بوديم بوفه چايي بخوريم. حرف نايلون شده بود يکي از بچه‌ها گفت اون جک «لاي نون» رو شنيدين. اون موقع فهميدم حتما يه ياروه به نايلون مي‌گفته لاينون! بعد جک رو تعريف کرد که از يه ياروهه (حالا از يه مليتي !!) مي‌پرسن شما آشغالاتون رو کجا مي‌ريزين مي گه لاي‌نون مي‌گن شما آشغالاتون رو لاي نون مي‌ذارين ؟ مي‌گه نمي‌دونم چي‌مي‌گين بهش لاينونه نايلونه؟! حالا من آخرش مي‌گم چي شد؟ يعني چي؟!!!
يا امروز شوهر دخترخالم اومده بود دانشگاه. با هم ديدمشون. باهاش هم نسبتا رودربايستي دارم. وايساده بودم باهاشون حرف مي‌زدم يه نفر از بغل م نرد شده مي‌گه سلام. مي‌گم سلام. مي‌گه اون گزارشه چي‌ شد؟ مي گم کدوم گزارش؟ يهو فهميدم داره با يکي پشت سر من حرف مي‌زنه خيلي ضايع شدم جلوش. تازه وسط حرف زدن هم کلاسورم رو برگردوندم هرچي کاغذ لاش بود ولو شد رو زمين. ديگه اين دفعه اونا خجالت کشيدند گفتن مثل اين‌که خيلي عجله داري!!
الان هم اومدم خونه، فريزر رو آب کرده بوديم، اومدم چيزاش رو برگردونم توش، يکي از بسته‌هاي سبزي رو سر وته گرفته بودم چيزايي توش با يه زاويه خارق‌العاده پرت شده بود تو جعبه پشمک که با در نيمه‌باز رو ميز بود!!! اومدم درستش کنم ريختمشون توي يه بشقاب که جدا کنم سبزي‌ها رو از پشمک‌ها. همين طوري رفتم تو اتاق. وسط اتاق نصف پشمک‌ها ريخت رو موکت!! ديگه از کاراي خودم خنده‌ام گرفته بود. به قول بچه‌ها رياضيدان شدم انگار!