امروز بحثهاي جالبي کرديم تو دانشکده که بعدا تعريف ميکنم! اما ديروز هم بهنود اومد دانشگاه. راجع به فلسطين. عنوان دقيقش بود « فلسطين و نقش ايران در تحولات اخير خاورميانه» و مسعود بهنود و يه آقاي جلالي نامي، نماينده مجلس و يه آقاي رکنالديني معاون خاورميانه وزارت کشور هم بودند.
مسعود بهنود واقعا قشنگ حرف ميزد شايد تا حالا کسي که به جذابيت اون حرف بزنه نديده بودم. همه چيز رو مثل قصه تعريف ميکرد. ميخوام کلي از حرفاش رو نقل کنم. ح.صله کسي سررفت …. !!! اول حرفش رو با اين شروع کرد که در ذات هرکسي و مخصوصا خبرنگار حق طلبي وجود داره. تعريف کرد که موقع جنگ ويتنام خبرنگار بوده. مي گفت براي رفتن به اونجا همه از طرف آمريکايي ها مي رفتن. ميرفتيم سايگون و اونجا معرفي ميکرديم که خبرنگاريم. اونجا آمريکاييها امکانات ميدادن جليقه ضد گلوله و اگه ميخواستي محافظ يا اسلحه. جاي اقامت. وسيله براي مخابره اخبار و همه اينها. و اگر از طرف ويتکنگها ميرفتي ميکشتنت. ميگفت با اين حال از تمام اخبار مخابره شده از اونجا از طرف همه خيرنگارهاي سراسر دنيا جملهاي در طرفداري از آمريکا نبود. ميگفت هر چهقدر با جانبداري اخبار مخابره بشه ولي تصوير يه تانک و يه سرباز توش که مليونها بهش تجهيزات بسته شده و اين طرف يه آدم که يه سنگ تو دستشه در يک ثانيه به ذهنت ميآره که مظلوم کيه و ظالم کيه. ميگفت تا اينجا که ما به اين دليل نگران فلسطين هستيم همه مشترکيم به خاطر انسان بودن، به خاطر مسلمون بودن و به خاطر ايراني بودن. اما از اينجا به بعد جدا ميشيم. در روشه که ما با هم توافق نداريم در اينکه آيا بايد جنگيد يا صلح کرد در اينکه عمليات استشهادي موثره يا نه.
بعد اوندو تا حرف زدن که چيزايي که ازش يادم مونده اين بود که اسرائيل يه تانکهايي داره به اسم ميرکاوا که پيشرفتهترين تانکهايي هستند که وجود دارن. هيچ سلاحي بهش کارگز نيست جز منفجر کردش به طريقي از زيرش. ميرکاواي ۲ بوده قبلا که در لبنان منفجر شده بوده و ميرکاواي ۳ جديدا در فلسطين نابود شده که ظاهرا خيلي اثر گذار بوده. يکي ديگه دسترسي فلسطينيها به موشک.
بعد سوالي که از بهنود شد که راجع به عرفات توضيح بده. انقدر قشنگ راجع به عرفات حرف زد که واقعا من يک دهم احساسي که اون منتقل کرد رو نميتونم بگم! گفت ما بايد بدونيم عرفات کيه. هيچکس نميتونه ادعا کنه که فلسطين رو بيشتر از عرفات ميشناسه. اون ۵۶ سال جنگيده. از ۱۸۰ . خوردهاي سوء قصد جون سالم به در برده که درصد زياديش درست در چند قدميش بوده. تقريبا تمام همرزماش کشته شدن. علاوه بر تمام بچههاي فلسطيني که باباهاشون کشته شده و اونو پدر خوندشون مي دونن بيشتر از ۱۰۰ تا بچه رسما فرزند خواندشن.
مي گفت اون موقعها با عرفات مصاحبه کرده که بهخاطرش ۴ شب نخوابيده چون به دلايل امنيتي هي جاي عرفات رو عوض ميکردن و اون موقع عرفات براش گفته از جرقهاي که باعث شده درس رو ول کنه و وارد مبارزه بشه. ظاهرا تو مصر الکترونيک اينها ميخونده . يه موقع يه جلساتي بوده که نواب صفوي توش شرکت کرده بود انگار عرفات يه عکسي از نواب ديده بوده که بهنود تصوير ميکرد که توش نواب داره با ملک حسين با تحکم حرف ميزنه و اونجا عرفات خيلي کوچيک شده بوده جلوي نواب و مي گفت اين ملک حسيني بوده که وقتي يه مويي پيدا شده بوده که ادعا ميکردن موي پيغمبره گفتن که براي آزمايشش بايد با DNA ملک حسين چک بشه چون ملک حسين کسيه که به قطع سيده و به اين دليل خيلي خيلي احترام داشته. خلاصه عرفات مي ره پيش نواب و اون بهش ميگه تو داري برق ميخوني در حالي که خونهاي نداري که سيمکشيش کني. و اون درس رو ول ميکنه و از اون موقع وارد مبارزه مي شه. مي گفت عرفات با همين سياستي که ما بهش ميگيم سازش اونموقع که اسرائيليها سرشون گرم بود با اينور اونور رفتن خودش رو به عنوان يه حاکم قانوني تو مجامع بينالمللي ثابت کرد و با وجود اينکه شارون گفته اين ديگه هيچکارست ولي رفتن پاول تو همون جايي که تحت محاصره شديده اثبات اين بود که اون هنوز مرد شماره يک فلسطينه.
اوه خيلي مونده بقيه رو بعدا تعريف مي کنم!
Monthly Archives: April 2002
خب خيلي چيزاست که ننوشتم.
خب خيلي چيزاست که ننوشتم. از آخر به اول!!! امروز دانشگاه Beautiful Mind رو نشون ميدادند. نميدونم کيفيت صدا بد بود يا مشکل از زبان ما بود. خيلي خيلي کم حرفاشون رو ميفهميديم :( ولي قشنگ بود و خيلي خوشم اومد. تاثير گذار بود. فکر کنم اکثر بچهها هم همين طور بودند چون در طول فيلم صدا از کسي در نمياومد تا آخرش که ديگه اوضاع خوب شده بود و داشت همه چي به خوبي و خوشي تموم ميشد تازه ابراز احساساتهاي معمول شروع شد!! (مثلا نچ نچ کردن موقع بعضي اتفاقا!!) يا سر صحنهاي که بهش نوبل دادن و جمعيت براش دست ميزدن بعضي بچهها هم دست ميزدن!!
و البته اينکه دختره رفت و باهاش قرار شام گذاشت هم مسلما باحال بود ؛)
اين روزا انقدر گيج شدم
اين روزا انقدر گيج شدم که نگو! حالتم رو که نميتونم توضيح بدم ولي يه مثالايي از وقايعي که اتفاق افتاده رو ميشه بگم. ديروز با بچهها رفته بوديم بوفه چايي بخوريم. حرف نايلون شده بود يکي از بچهها گفت اون جک «لاي نون» رو شنيدين. اون موقع فهميدم حتما يه ياروه به نايلون ميگفته لاينون! بعد جک رو تعريف کرد که از يه ياروهه (حالا از يه مليتي !!) ميپرسن شما آشغالاتون رو کجا ميريزين مي گه لاينون ميگن شما آشغالاتون رو لاي نون ميذارين ؟ ميگه نميدونم چيميگين بهش لاينونه نايلونه؟! حالا من آخرش ميگم چي شد؟ يعني چي؟!!!
يا امروز شوهر دخترخالم اومده بود دانشگاه. با هم ديدمشون. باهاش هم نسبتا رودربايستي دارم. وايساده بودم باهاشون حرف ميزدم يه نفر از بغل م نرد شده ميگه سلام. ميگم سلام. ميگه اون گزارشه چي شد؟ مي گم کدوم گزارش؟ يهو فهميدم داره با يکي پشت سر من حرف ميزنه خيلي ضايع شدم جلوش. تازه وسط حرف زدن هم کلاسورم رو برگردوندم هرچي کاغذ لاش بود ولو شد رو زمين. ديگه اين دفعه اونا خجالت کشيدند گفتن مثل اينکه خيلي عجله داري!!
الان هم اومدم خونه، فريزر رو آب کرده بوديم، اومدم چيزاش رو برگردونم توش، يکي از بستههاي سبزي رو سر وته گرفته بودم چيزايي توش با يه زاويه خارقالعاده پرت شده بود تو جعبه پشمک که با در نيمهباز رو ميز بود!!! اومدم درستش کنم ريختمشون توي يه بشقاب که جدا کنم سبزيها رو از پشمکها. همين طوري رفتم تو اتاق. وسط اتاق نصف پشمکها ريخت رو موکت!! ديگه از کاراي خودم خندهام گرفته بود. به قول بچهها رياضيدان شدم انگار!
قول ميدم كه تا وقتي
قول ميدم كه تا وقتي كاراي عقب موندهام رو انجام ندادهام، نه وبلاگ بخونم و نه بنويسم!!!