شايد قبلا هم گفته بودم. که تا حالا برام اين که تو انتخاب رشته کارهم مهمه بيمعني بود ولي تازگيها فهميدم که اينجوري نيست! ديروز پيش دو تا از بچههاي مکانيک نشسته بودم، يکيشون کلي غمگين بود که بين ۴ تا جايي که ميتونست کار کنه کدومش رو انتخاب کنه! اونوقت من اصلا نميدونم کجا بايد برم دنبال کار. تو رياضي فقط بايد خيلي کار درست باشي تا بتوني دکترا بگيري و بعد بتوني بري درس بدي. البته شنيدم که يکي دو تا از بچههاي دانشکده براي شرکت نفت کار ميکنن و مسالههاي اونا رو حل ميکنن. ولي مساله اينه که اولا اونا هم با اينکه تقريبا کار درستترين آدمهاي دانشکده هستند باز هم آشنا داشتند که به اونجا معرفيشون کرده . ثانيا مثلا ما رشتمون رياضي کاربردي بوده ولي دريغ از يه کاربرد از رياضي که بلد باشيم. يه بار به بابام ميگفتم تو همه رشتهها سه دسته آدم وجود دارند يکي که هيچي اصلا درس خون نيستند و هيچي ياد نميگيرن. يکي دستهاي که چيزي رو که بهشون ياد مي دن خوب ياد ميگيرن و يه دسته هم که يه هوش و خلاقيتي دارن که خودشون هم چيزهايي بهوجود ميآرن. دسته سوم که تو هر رشتهاي احتمالا کارشون خرابه. دسته اول هم که خب همهجا کارشون درسته!!! ولي دسته دوم تو رشتههاي مهندسي ميتونن کارهاي بشن و شايد حتي خيلي موفق ولي تو علوم پايه و مخصوصا رياضي اين دسته دوم به هيچ دردي نمي خوره. خيلي دلم ميخواد يه آمار از همه فارغالتحصيلهاي رياضيه دانشکدمون داشتم که ببينم چهکاره شدن. اصلا از اينکه ليسانس رياضي خوندم پشيمون نيستم ولي کاش وقت گذاشته بودم و يه چيز ديگه ياد گرفته بودم. نمي دونم.
Monthly Archives: April 2002
ديروز رفتيم سينما. «من ترانه
ديروز رفتيم سينما. «من ترانه پانزده سال دارم». فيلم قشنگي بود. دختره خيلي خوب بازي ميکرد. البته خب خيلي چيزاش شايد غير واقعي بود. به قول داداشم اصلا خواسته بود بگه مشکل مالي نيست. خونه به راحتي گيرش مياومد، لباس خوب ميپوشيد و اين البته به نظرم کار خوبي بود چون باعث ميشد اعصابت خورد نشه !!! توي يه فضاي رمانتيک موضوعي رو که ميخواست گفته بود! يه صحنههاييش خيلي قشنگ بود مثلا اونجايي که سر کلاس تکون خوردن بچهاش رو احساس کرد.
الان توي دانشکدهام. صبح يکي
الان توي دانشکدهام. صبح يکي از دوستام گفت که بيا کلي نامه از دانشگاهها برات اومده! من هم پاشدم اومدم. نامهها به اين شرح بود: دو تا reject ، دو تا مدارکتون ناقصه!!
دو روز گذشت و من
دو روز گذشت و من کارام رو حتي شروع هم نکردم. تازه امروز هم ميخوام برم سينما. پاياننامهام رو که هنوز بهش دست نزدم. با يه سري از بچهها قرار بوده يه سري مقاله راجع به robocup بخونيم، اونم هيچي. بايد يه چيزايي راجع به حکومت ديني هم ميخونديم که نخوندم. اين يکي رو واقعا حوصلش رو ندارم. آخه اون موقعي که اين موضوع رو انتخاب کرديم واقعا راجع بهش فکر ميکرديم و دغدغه ذهنمون بود ولي الان نه. مثلا الان بيشتر دلم ميخواد راجع به فلسطين بخونم.
اين کتاب آينشتاين حسابي فکرم
اين کتاب آينشتاين حسابي فکرم رو مشغول کرده. اين ديدي که نسبت به جهان داشته خيلي جالب بوده، تو خود اين کتاب بهش ميگه «درک مستقيم» ـيعني احساس آن که جهان چگونه بايد باشد.
خودش ميگه: تجربه ما تاکنون اين عقيده را توجيه کرده است که طبيعت عبارت است از تحقق سادهترين انديشههاي قابل تصور رياضي. من اعتقاد راسخ پيدا کردهام که به وسيله ساختهاي صرفا رياضي ميتوان به مفاهيم و رابطههاي قانون مانند بين آنها، که کليد فهم پديدههاي طبيعي را فراهم ميآورند، پي برد. آزمايش ممکن است مفهومهاي مناسب رياضي را به ذهن خطور دهد اما بيشک نميتوان مفاهيم را از آزمايش استنتاج کرد. البته آزمايش تنها محک سودمندي فيزيکي هر ساختمان رياضي است؛ ولي اصل آفريننده، در رياضيات جاي دارد. من هم، همچنان که قدما فکر ميکردهاند معتقدم که انديشه محض ميتواند به واقعيت دست يابد.
اعتقادش به دين هم جالبه: در هر پژوهنده راستين نوعي احترام به دين وجود دارد؛ چون ناممکن ميبيند که خود نخستين کسي باشد که درباره رشتههاي به غايت ظريفي که دريافتهايش را به هم ربط ميدهد انديشيده باشد. چشمانداز معرفتي که هنوز روشن نشده است به پژوهنده احساسي ميبخشد نزديک به احساس کودکي که ميکوشد راه ماهرانه بزرگترها را در بهکار بردن اشيا فرا گيرد.
ظاهرا در مورد اينکه آيا خدا به سرنوشت آدمها کاري داره يا نه لاادري بوده ولي به وجود خدا اعتقاد داشته و اون رو ذات کهن ميگفته
اين هم يه تکههايي از مقالهاش در کنفرانسي راجع به علم و فلسفه و دين:
سرچشمه اصلي ستيزهايي که امروز بين محافل علمي و محافل ديني وجود دارد در خدائي است که داراي مفهموم شخصي است. هدف علم برقرار کردن قواعد عامي است که مفهومهاي متقابل اشيا را در زمان و فضا معين ميکند… اين هدف به طور عمده برنامهاي است، و اساس اعتقاد به امکان عملي ساختن آن فقط مبتني بر توفيق جزئي است. اما تقريبا کسي را نميتوان يافت که منکر اين توفيقات جزئي باشد . آنها را به خود فريبي آدمي نسبت دهد …
هر چه آدميزادهاي بيشتر با نظم مرتب همه رويدادها آغشته باشد، عقيدهاش استوارتر خواهد بود که پهلوي اين نظم مرتب محلي براي عللي که ماهيت ديگري داشته باشند نيست. براي او نه قاعدهاي بشري وجود دارد و نه قاعده مشيت خدائي که علتي مستقل براي رويدادهاي طبيعي شمرده شود. به يقين، عقيده به وجود خداي شخصي که در رويدادهاي طبيعي مداخله داشته باشد هرگز نمي تواند به معني واقعي به وسيله علم رد شود، زيرا که اين عقيده هميشه مي تواند به قلمروهايي پناه برد که معرفت علمي هنوز در آنها مستقر نگرديده است … ايمان به اينکه نظاماتي که در جهان وجود معتبرند عقلاني هستند، يعني عقل قادر به درک آنهاست، متعلق به حوزه دين است. من نمي توانم دانشمند راستيني را تصور کنم که اين ايمان راسخ را نداشته باشد. وضع را مي توان به وسيله تمثيلي مصور ساخت: دانش بي دين لنگ است و دين بي دانش کور.