صبح خواستم اتفاق‌هاي ديروز رو

صبح خواستم اتفاق‌هاي ديروز رو بنويسم، يادم افتاد که امروز دانشگاه ميزگرد راجع به درياي خزره و احتمالا اون جالب‌تره! فقط اين‌که ديروز تا ساعت ۵ عصر کلي از خودم نااميد شده‌بودم، کلي دعوا شده بودم! ولي ساعت ۸ شب همه چي به خوبي و خوشي تموم شد و البته با کلي خستگي اومدم خونه، خوابيدم و البته يه خواب خيلي خيلي خوب ديدم که کاش واقعي بود ؛)