کتاب «مرگ فروشنده» از «آرتور ميلر» رو خوندم. اول کتاب يه نقدي براي اين نمايشنامه رو نوشته.
«بنياد نمايشنامه ميلر فاجعه زندگي مردي است که به قول خود ميلر، بر نيروهاي زندگي نظارت و اختيار ندارد. … توجه به تجارب سرمايه داري معاصر نشان ميدهد که اين نظام با هر چيزي که در آن نيروي حيات جريان دارد، خصومت ميورزد. … گرفتاري اتسان در چنگ نظام و تمدني سنگدل، بي اعتنا و وحشتزا، که هيچچيز جز سود نميبيند و براي زندگي، تواناييهاي ذاتي انسان، ارزشي قائل نيست. »
گرچه من تو اين آدم قهرمان داستان، توانايي ذاتي نديدم!
Monthly Archives: May 2002
بهرحال خودخواهي، بهرحال همه چيز
بهرحال خودخواهي، بهرحال همه چيز را براي خودت ميخواهي، اما باز هم خودخواهي. نكنه يه وقت خوش خيال باشي.
چند وقت پيش با يک
چند وقت پيش با يک وب لاگ خوان! بحث سر فايده اين وبلاگ نويسي شد. حرفي که زده شد اين بود که ما وبلاگ نويس ها! خودمون را با بقيه قسمت ميکنيم و چيزي براي خودمون باقي نميداريم. همه اتفاقات و احساساتت رو براي بقيه گفتن چه فايدهاي داره؟
کلي بهش فکر کردم، ولي ديدم نميدونم، آره قبول شايد فايدهاي نداره و اگر هم داره من به خاطر اون فايدهاش اين کار رو نميکنم. مساله اينه که من دلم مي خواد حرف بزنم، تعريف کنم. اون روز به رفتار دوروبريهام دقت کردم، اکثرا دوست دارن اتفاقهايي که براشون افتاده رو براي بقيه تعريف کنند، نظر خودشون راجع به وقايع مختلف رو براي هم بگن. خب واقعا اين کار چه فايدهاي داره؟ نميدونم. شايد يه فرقي وجود داره در حالت معمول اين تعريفا رو براي کسايي ميکني که ميشناسيشون ولي اين جا تعريف ميکني، و نظر ميدي براي کسايي که نميدوني کين. آهان يه حرف ديگه اين آقاي معترض!!! هم اين بود که ما اين جا وب لاگ هم ديگه رو ميخونيم و فکر ميکنيم همديگه رو ميشناسيم و کلا حرف اين بود که اين جور ارتباطات به خاطر اين که اطلاعات ما ناقصه، مثلا صداي هم ديگه رو نميشنويم، قيافه همديگه رو نميتونيم ببينيم و اصلا ممکنه راجع به خودمون دروغ بگيم ، به اين دلايل بيفايدن. من اين حرف رو هم تا حدي قبول ندارم! به اين خاطر که موضوع دروغ گفتن که در هر صورت ممکنه. صدا، قيافه، تيپ و همه اينها هم به همون اندازه که ممکنه اطلاعات دهنده باشند، غلط انداز هم هستند.
امروز مثلا وفات پيغمبره. اما
امروز مثلا وفات پيغمبره. اما هرچي تلويزيون رو باز ميکني باز داره روضه امام حسين ميخونه.
دکتر سروش اعتقاد داره که يه جورايي در دين پيغمبر نقش محوري داره. ميخواستم راجع به اين حرف بزنم، رفتم کتاب بسط تجربه نبوي رو نگاه کردم، پشت جلدش نوشته که «اين کتاب را پيامبر نامه نيز ميتوان ناميد، چرا که سراپا از بسط دين به تبع بسط تجربه دروني و بيروني پيامبر حکايت ميکند و وحي رسالت را تابع شخصيت رسول ميشمارد. خاتميت نبوت را مقتضي و موجب ختم حضور نبي در عرصه دينداري نميگيرد بل بر اين حضور به خاطر تامين طراوت تجربههاي ديني انگشت تاکيد مينهد و عمده سخن در آن، مربوط به منزلت کانوني شخصيت بشري پيامبر در تشريع و تجربه ديني، و نقش ولايت او در تداوم دينداري است.» انگار دوباره بايد برم يه نگاهي به مقالههاش بندازم، چون چند وقت پيش داشتم به اين موضوع فکر ميکردم که ما چهطوري ميتونيم مجذوب شخصيت پيامبر بشيم در حالي که اصلا نديديمش و بدتر از اون چيزي هم راجع بهش نميدونيم. اين ارادت احتمالا چيزي به جز وهم و تلقين نيست.
ديروز هم با مامانم رفتم
ديروز هم با مامانم رفتم نمايشگاه کتاب و کلي! کتاب خريدم.
«از شور و شکفتن» که باز نويسي تمهيدات عينالقضاته.
«سرانجام شري» از «سيدوني گابريل کولت»
«شهر و خانه» از «ناتاليا گينزبورگ»
«گلها همه آفتابگردانند» دفتر شعر جديد «قيصر امين پور»
«و نيچه گريه کرد» از «اروين يالوم»
«دلتنگيهاي نقاش خيابان چهل و هشتم» از «جي.دي.سلينجر»
«فضيلتهاي ناچيز» از «ناتاليا گينزبورگ»
«سه ديدار» دو جلدش از «نادر ابراهيمي»
«اولين کتاب نوشتن» که گرداوردندهاش «کاظم رهبر»ه