اين کلاس زبانمون، قرار بود

اين کلاس زبانمون، قرار بود جلسه اولش، يه اقاي روحاني بياد حرف بزنه که انگار برنامه‌اش جور نشده بود و جلسه سوم يعني سه‌شنبه اومد!
شروع کرد از اين‌که خودتون رو معرفي کنيد و بعد اين‌که انگيزه‌تون رو از اين‌که اومدين اين کلاسا بگيد. بعد هم گفت که انشان عصاره هستيه. مثلا فرشته رو در نظر بگيريد عقل داره خب آدم هم عقل داره، حيوان شهوت داره خب انسان هم داره، اصلا شما هر موجودي رو در نظر بگيريد عصاره‌اش تو انسان هست و به همين خاطر بوده که خدا امانتش رو به دوش انسان گذاشت و نه موجودات ديگه. خلاصه حالا انسان که انقدر بزرگه چرا بايد با شلوار جين بياد سر کلاس!!
تازه مي‌گفت قبل از انقلاب ما يه مشکلاتي داشتيم که شما الان خوشبختانه ندارين. اون موقع اونا مي‌خواستن شخصيت انسان‌ها رو پايين بيارن. يه کتاب به ما داده بودن توش نوشته بود انسان ار ميمون بوده! ببينيد چه‌قدر فرق مي‌کنه با تفکري که مي‌گه ما از خداييم و به خداييم!
يه چيز جالب ديگه‌اش هم اين بود که به شدت از رو ظاهر قضاوت مي‌کرد اونم معلوم بود که اصلا تو باغ نيست چون بچه‌هاي کلاس ما خيلي بيش از حد ساده‌ان. يعني مثلا اين اقاهه اگه يه سانت از موهات پيدا بود يعني که تو ديگه احتمالا تا حالا اسم خدا رو هم نشنيدي. مثلا به يکي از دخترا مي گه فکر کنم شما بار اولتون باشه همچين حرفايي رو مي‌شنوين نه؟!!!
خيلي برام جالبه که چرا همچين جلسه‌هايي رو مي‌ذارن و حالا بر فرض که مسائل ديني خيلي براشون مهمه مي‌تونن از آدم‌هاي کار درست تري استفاده کنن. من که فکر مي‌کنم يه جور زهر چشم گرفتن بود!