بعد از ارگ بم رفتيم براي ناهار. يه جايي به اسم عمران ارگ ظاهرا مربوط به ارگ جديد بود. جاي نسبتا شيکي بود. و تقريبا مشابه سنتي ساخته بودنش. اون جا نشستيم. همه منتظر يه غذاي شاهانه بودند که برامون خورشت بادمجون اوردند! يه ذره نق نق کردن ولي خب انقدر همه گشنه بودند که تا تهش رو خوردن! بعد از اينکه غذامون رو خورديم من و يکي از بچهها رفتيم پيش Richard. رفتم که عکساي اين کتاب Beautiful Mind رو بهش نشون بدم. يه مقدار هم راجع به اين که رياضيدانا هميشه يه مشکلايي دارن!!!حرف زديم. اون اعتقاد داشت که اصولا اندازه نبوغ بعد کلي باز راجع به کتابها حرف زديم. مثلا نويسندهها رو بر حسب کشورهاشون مينوشت و ميگفت ازشون چي خوندي. من اصلا يادم نمييومد که چيها خوندم. و يه چيز جالب ديگه هم اين بود که مثلا چارلز ديکنز، ژول ورن و يا حتي چارلز ديکنز رو من نويسنده بزرگا حساب نميکردهام هيچ وقت. يه چيزايي که بچگي ازشون خونده بودم يا مثلا فيلمش و کارتونش رو ديده بودم ديگه هيچ وقت نرفتم سراغ کتاباشون. ولي مثلا خب خيلي بده که مثلا من داستان دو شهر ديکنز رو نخوندهام!
بعد رفتيم دوباره خوابگاه، که استراحت کنيم. يه عده از بچهها نشستند فوتبال نگاه کردند. من و يکي از بچهها يادمون افتاد هندونه داريم يه گروه جور کرديم و هندونهها رو تقسيم کرديم و خب در اين روند بهترين قسمتهاش رو هم خودمون خورديم ولي خب نتيجه زحمتون بود ديگه!
بعد راه افتاديم به طرف کرمان. تو راه يه جا براي شام وايساديم. جاي خيلي با صفايي بود اون جا هم کلي گفتيم و خنديديم. يه مقدار هم با چند تا از بچهها راجع به کتاب «خانوم» مسعود بهنود حرف زديم. شام هم کباب و جوجه کباب و مرغ و ته چين بود که البته شانسي تقسيم ميشد! بعد هم راه افتاديم. تو راه يه جا وايساديم که آسمون رو نگاه کنيم. آسمونش واقعا معرکه بود. ستارهها انقدر نزديک بودند که انگار تو بغلت هستند! گرچه ما هيچي هم حاليمون نميشد که چي به چين!
بعد هم که رسيديم به خوابگاه. خوابگاه دانشگاه کرمان رو برامون گرفته بودند. اون جا خيلي بهتر بود چون حداقل يه عالم حموم داشت! ولي خب بديش اين بود که تعداد تختها از آدمها کمتر بود و يه عده رو زمين خوابيدن!
اين هم ماجراهاي روز دوم!
بم لرزید ایران لرزید دلها لرزید
صبح 4 دی سال 1382 روز غم انگیزی برایم بود . دیروز با فروریختن بم من نیز فرو ریختم . ای کاش دیروز را هرگز ندیده بودم . ما را در غم بزرگ خود شریک بدانید .
چو ایران مباشد تن من مباد
بدین بوم وبر زنده یک تن مباد
بم لرزید ایران لرزید دلها لرزید
ای کاش صبح روز 4 دی سال 1382 را هرگز ندیده بودم . دیروز با فرو ریختن بم من نیز فرو ریختم . عزیزان مارا در غم بزرگ خود شریک بدانید .
چو ایران مباشد تن من مباد
بدین بوم وبر زنده یک تن مباد
من اهل زنجانم ساکن اسلامشهر و از نزدیک زلزله زنجان را دیده ام برای شما اهالی با صفای بم از خدا طلب صبر دارم .
خدایا دوباره خود را ثابت کردی ! اما به قیمت ناله های مادرانی که زیر آوارها قنداق نوزادان را جستجو می کنند . به قیمت فریاد های فرزندی که در کنار باقی مانده آوارها با چشمانی پراز غم خاطره دیشب را از نظر می گذراند سر روی پیکرسرد پدرگذاشته است . به قیمت ناله های درگلو مانده پدری که با خیره شدن به دوچرخه فرزند خردسال خود خاطره شب چله یک هفته پیش را مرور میکند . به قیمت بغض در گلو مانده تازه عروسی که در ماههای اول زندگی حسرت یک دنیا خاطره ها راتا قیامت باید با خودمرور کند .
خدایا خودت را ثابت کردی . اما به چه قیمتی ؟!
سلام………………….
سلام من به همه ی برادران و خواهران خردسالم در روستاهای بم.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا از روستاهای بم هیچ خبری نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آیا زلزله فقط در شهر بم بوده است؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام به کودکان و خردسالان روستاهای بم ؟؟؟؟؟؟؟؟/؟؟؟؟؟
چرا از روستاهای بم هیچ خبری و اثری نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟