باز هم مساله کار. ديگه

باز هم مساله کار. ديگه واقعا دارم ديوونه مي‌شم. من نمي‌فهمم اين آدم‌ها منظورشون از زندگي کردن چيه. مي‌خوان به بالترين جايي که مي‌تونن و حتي بالاتر از اون‌جايي که مي‌تونن برسن. ولي خودشون هم نمي‌دونن آخه چرا. اگه من مي‌تونم ماهي يک مليون درارم اگه يه وقت کاري بکنم که نهصد و پنجاه هزار تومن حقوقشه خودم را تلف کردم. ولي به قيمت تلف نشدنم بايد يک شب هم در عمرم راحت نخوابم. من نمي‌تونم و بدتر از اون اينه که نمي‌تونم اين موضوع رو توضيح بدم. خسته شدم واقعه خسته شدم.