ديشب عروسي يکي از هم

ديشب عروسي يکي از هم دانشکده‌اي‌ها دعوت بودم. تا ساعت ۸:۱۵ که کلاس داشتم اما نمي‌دونم چرا ويرم گرفته بود که برم. البته خب يه مقدار خيلي زيادي کنجکاو بودم!!! اما انگار خوشم مي‌آد خودم رو اذيت کنم انگار از هر چي فرار کردنه خوشم مي‌آد. خلاصه لباسم رو کردم تو يه کيسه و بردم با خودم سر کلاس از اون جا آژانس گرفتم با فلاکت رسيدم اون جا، لباسام رو عوض کردم و خب معلومه که چه ريختي بودم. فقط اميدوارم عکسا به اين زودي‌ها حاضر نشه يا اصلا بسوزه! ولي خب به خودم خوش گذشت!!!!