ديروز اولين ترم درس دادنم تموم شد. واي چهقدر ارزيابي کردن سخته. من که يه عمري خودم از ارزيابي شدن ميترسم و متنفرم، حالا بايد يه عده رو ارزيابي ميکردم.
ولي خب اينم يکي از چيزاييه که بايد ياد ميگرفتم. ولي يه چيز جالب برام اين بود که جمعه داشتم با يکي از دوستاي قديميم که داره تو رشتهاش که کامپيوتره کار ميکنه و اون موقعها خيلي خيلي هم عقيده بوديم تو همه چيز حرف ميزديم گفت نميخواي تو رشتهات کار کني؟ گفتم رشتهام؟ گفت خب مثلا کامپيوتر. ديدم واي چهقدر برام بيمعني شده اين جور کار کردنها. اصلا ديگه برام قابل درک نيست که بشينم از صبح تا شب يه جا هي تق و تق دکمه کيبورد بزنم. انگار ديگه فکر ميکنم کار آدم بايد يه طرفش حتما آدما باشن.