نشستم جواب email هاي چند ماه اخير رو که بدم. چقدر عقبم از زندگي. درست روزي که تصميم مي گيرم جبران کنم يه چيزي پيش مياد مثل الان که سرم داره ميترکه!
يکي ار دوستام خواسته بود که دستور ته چين مرغ رو از رو کتاب مستطاب براش بفرستم. گفتم خب بذارمش همين جا. اونايي که جواب mail هاشون رو ندادهام واقعا شرمنده. ايشالا به زودي!
Monthly Archives: August 2002
من از همدان برگشتم. سه
من از همدان برگشتم. سه روز اون جا بودم. اين داداش عزيز هم دوربينش رو به ما نداد و گرنه الان کلي عکس ميذاشتم اينجا. پس همين قدر بگم که اون جا رفتيم قبر بوعلي، گنجنامه، استخر عباساباد، قبر باباطاهر، قبر استر و مردخاي، گنبد علويان، تپه هگمتانه و غار عليصدر.
حالا هم برگشتيم تا روز از نو روزي از نو!!! اما اين تز لعنتي رو ديگه بايد شروع کنم.
من فردا دارم ميرم همدان.
من فردا دارم ميرم همدان. از اين شهر کلي خاطره دارم که همش به يه نوعي به هم مربوطن! خدا کنه اين بار هم خوش بگذره
ديشب قرار بود از شيراز
ديشب قرار بود از شيراز برامون مهمون بياد. کلي ميترسيدم!!! ولي تونستم. خيلي هم کار سختي نبود پذيرايي کردن. در صورتي که البته بيکار باشي، صبحش اونا برن بيرون تا تو وقت داشته باشي هر بلايي ميخواي سر غذا بياري. و البته زود هم برن.
ديروز اولين ترم درس دادنم
ديروز اولين ترم درس دادنم تموم شد. واي چهقدر ارزيابي کردن سخته. من که يه عمري خودم از ارزيابي شدن ميترسم و متنفرم، حالا بايد يه عده رو ارزيابي ميکردم.
ولي خب اينم يکي از چيزاييه که بايد ياد ميگرفتم. ولي يه چيز جالب برام اين بود که جمعه داشتم با يکي از دوستاي قديميم که داره تو رشتهاش که کامپيوتره کار ميکنه و اون موقعها خيلي خيلي هم عقيده بوديم تو همه چيز حرف ميزديم گفت نميخواي تو رشتهات کار کني؟ گفتم رشتهام؟ گفت خب مثلا کامپيوتر. ديدم واي چهقدر برام بيمعني شده اين جور کار کردنها. اصلا ديگه برام قابل درک نيست که بشينم از صبح تا شب يه جا هي تق و تق دکمه کيبورد بزنم. انگار ديگه فکر ميکنم کار آدم بايد يه طرفش حتما آدما باشن.