Monthly Archives: August 2002

يه سال گذشته. ياد گرفتم

يه سال گذشته. ياد گرفتم که به خاطر از دست دادن چيزا غصه نخورم. يعني نه که غصه نخورم، ديوونه نشم. يعني نه که ديوونه نشم، خودم رو نکشم. واي نه انگار هيچي ياد نگرفتم. فقط ياد گرفتم … آهان ياد گرفتم ديگه فکر نکنم. فکر نکنم که آخه چرا؟ چرا؟ چرا؟

من نوشته بودم که فيلم

من نوشته بودم که فيلم مي‌خوام اونم از نوع CD. ولي انگار منظورم رو درست نگفتم. البته با تشکر از همه کسايي که گفتند چه فيلمايي دارن و مي‌تونن بهم بدن. من مشکلم حادتره. دنبال يکي مي‌گردم که برام مرتب فيلم بياره. چي مي‌گن «فيلمي» مي‌گن به اين‌جور آدم‌ها ديگه. چون من خودم اصلا تو باغ نيستم. ولي هرکي رو مي‌شناسم که از اين فيلمي‌ها سراغ داره CD ندارن و متاسفانه ما هم ويديو نداريم!!

اين روزا از بس رفت

اين روزا از بس رفت و آمد مي‌کنم تو خيابون، کم کم دارم صحنه‌هايي که بقيه از اين شهر شلوغ تعريف مي‌کردند رو مي‌بينم!!
يه نکته خيلي جالب برام اينه که چرا زن و شوهرا وقتي تازه ازدواج مي‌کنن، همش وقتي با همن مي‌خندد. برام قابل تصوره که بعد از چند سال خب مثلا کمتر با هم حرف بزنند، خب شايد چون اول مي‌خوان هم‌ديگه رو بشناسن ولي بعدا ديگه اصلا تقريبا تمام تجربه‌هاشون يکي مي‌شه و تعريفاشون کم مي‌شه ولي خب اين‌که حرفي که مي‌زنن خنده‌دار باشه ديگه چرا. خيلي کم مي‌بيني تو خيابون زن و مردي که تقريبا ميان‌سالند و دارن مي‌خندد من که اصلا نديدم. مثلا اون روز تو تاکسي يه زن و شوهر جوون نشسته بودند اومدن جاشون رو عوض کنن يه دفتري که دست خانومه بود افتاد تو جوب و خيس شد. درش اوردن و به اين موضوع دو ساعت خنديدن. و من همش داشتم تصور مي‌کردم که اگه اينا ۴۰-۵۰ سالشون بود در چنين موقعيتي چي کار مي‌کردن.

من به شدت دلم مي‌خواد

من به شدت دلم مي‌خواد فيلم ببينم. تو رو خدا (اين يه التماس واقعيه!)‌ هركي مي‌دونه من چه جوري مي‌تونم يه نفر رو گير بيارم كه برام CD بياره بهم بگه. خدا صد در دنيا ….!!!!!!