امروز روز اردوي معارفه بچه‌هاي

امروز روز اردوي معارفه بچه‌هاي ورودي جديد به دانشگاه بود. من امسال فقط تماشاچي بودم. خيلي به نظرم برنامه‌ها هيجان انگيز نبود! فقط امسال هم مثل پارسال بچه‌ها دو سه نفر از سال بالايي‌ها رو به جاي ورودي جديدها جا زده بودند. موقع برنامه دانشکده شيريني اوردند و گفتند که اين شيريني رو يکي از بچه ۸۱ يها چون خيلي خوشحال بوده که دانشگاه قبول شده اورده که حالا اين بچه ۸۱ اي يکي از همون سال بالايي ها بود. خلاصه موقع معرفي که شد اين که خواست خودش رو معرفي کنه گفت من اين شيريني رو ندادم در واقع مامانم اورده چون من دو سال پيش بايد مي‌اومدم دانشگاه و نمي‌دونم برادرم مرد و چي شد و با خانواده‌مون رفتيم مشهد و … ما که از خنده روده بر شده بوديم و اصلا نمي‌تونستيم جلوي خودمون رو بگيريم ولي چند تا از اين ورودي جديدا حسابي تحت تاثير قرار گرفته بودند و هي به ما چشم غره مي‌رفتن که چه‌قدر شما بي ظرفيتين. بعد يه فيلم که بچه‌ها خودشون براي معرفي دانشکده ساختن رو نشون دادند که آخراي فيلم که يه چند تا از اردو ها رو نشون مي‌ده يه عالم همين به قول بچه ها نفوذي رو نشون مي‌داد که باز مرده بوديم از خنده ولي اونا بازم نفهميدن. که ديگه بعدش که گفتيم تازه دوزاريشون افتاد و کلي خنديدن!