امروز رفته بودم بيرون. بچه

امروز رفته بودم بيرون. بچه مدرسه‌اي‌ها مخصوصا دبستاني‌ها که از مدرسه مي‌اومدند بيرون واقعا ناز بودند. ياد مدرسه رفتن خودم افتادم. چه کيفي مي‌داد کيف و دفتر و اينا خريدن. همه کتاب‌ها رو يکي مي‌نشستم جلد مي‌کردم. همه دفترا رو خط کشي مي‌کردم. البته سال‌هاي آخر که ديگه دفتراي خطکشي شده بود. بزرگ‌ترين عشقم خريدن لوازم‌آلتحرير بود. تو شيراز اون موقع فقط يه لوازم تحريري بود که خيلي شيک بود. منم همه چيزام رو از اون جا مي خريدم و بعد که مي‌رفتيم مدرسه مي‌ديدم وسايل اکثر بچه‌‌ها عين همه چون همه از همون‌جا خريده بودن! کلي هم خيال بافي مي کردم براي اين که انسال ديگه بچه مرتب منظمي مي‌شم. ولي همه‌اش مال يه ماه اول بود و بعد دفتر رياضي تبديل مي‌شد به دفتر شعر و بقيه دفترا هم پر حل مساله رياضي