امروز سر کلاس بايد Past tense رو ميگفتم. بهشون گفتم ار اتفاقهاي مهمي که يادشون ميآد حرف بزنن و جالب اين بود که همه شروع کردن راجع به جنگ حرف زدن. از همه چي، اين که بمب و موشک بوده، هواپيماها، آدمها که کشته ميشدند و حتي خاطرههاي خوب که مثلا چون مدرسهها تعطيل بوده رفته بودند شهرهاي کوچيک پيش فاميلاشون و اين که اون جا با بچههاي فاميل بازي ميکردن و بهشون خوش مي گذشته. ولي مهم اينه که وقتي جنگ اين طور واضح در خاطرات ما مونده خدا به داد اثراتي که به طور ناخودآگاه در ما گذاشته برسه. و يه نکته جالب هم اين بود که بعد بهشون گفتم خب حالا راجع به چيزاي خوب حرف بزنيد اما هيچکي هيچ چيز خوبي يادش نمياومد و شروع کردن باز راجع به تصادف و عمل جراحي و اينا حرف زدند.
آشپزی
آیفون
آیندهنگری
اخلاق
اریگامی
امریکا
اولینها
ایران
بابا
بانک
برکلی
بهتن
بچهداری
تقویم
تلویزیون
تنکسگیوینگ
تولد
جنگ
جیم
حاملگی
خانه
خبر
دنیا
دو سالگی
دوچرخه
دویدن
رانندگی
روزمره
زنان
سال نو
سرگرمی
سفر
سمپاد
سه سالگی
سوال
سیاست
شبکههای اجتماعی
شریف
شعر
شیردادن
طپش قلب
علائق
عکس
غر
فصلها
فوتبال
فیلم
لیست زندگی
لینک
متعلقات
متفرقه
مدرسه
مردم
مهاجرت
موسیقی
مونتسوری
نظر
نوامبر
نوستالژی
نوشتن
نویسنده
نکته
هالووین
هوا
وبلاگ
ورزش
وسایل بچه
ونکوور
پاریس
پروژه ماهانه
پرینستون
پزشکی
پلاک پنج
پنج سالگی
پول
چهار سالگی
کاردستی
کامپیوتر
کتاب
کرنل
کرونا
کریسمس
کلاس اول
کمبریج
یادگیری
یک روز در زندگی