Monthly Archives: December 2002

اين شبا که تا دير

اين شبا که تا دير وقت بيدارم باز کلي با راديو پيام رفيق شدم! شباش خيلي خيلي باحاله. کلي از شجريان مي‌ذاره کلي آهنگ‌هاي باحال و شعرهاي خوب. ديشب هم که آهنگ خارجي هم گذاشته بود، يه چيزي تو اين مايه‌ها مي‌خوند
Give back my heart!!!

دانشکده ما دارن براي اولين

دانشکده ما دارن براي اولين بار پيش ثبت نام مي‌کنن. آخه کلا هميشه درسا خيلي بد ارائه مي‌شه. همه‌اش روي هم، درسايي که قائدتا مي‌توني با هم بگيري. خود من به خاطر همين مساله کلي بدبخت شدم. يه درس رو نتونستم بگيرم و ترم آخر ۹ واحد داشتم که اين ترم آخر البته تابستوني بود که فوق هم قبول شده بودم. ياد اون موقع مي‌افتم تنم مي‌لرزه از اضطرابي که تحمل کردم تا آخر ثبت نامم کردن براي فوق!
ولي حالا رياست جديد ايده‌هاي جديد اومده و قراره پيش ثبت نام بکنند. حالا جالب اينه که اين کاراشون هم ناقصه! قاعدتا موقع پيش ثبت نام درسا نبايد زمان داشته باشه بعد که بچه‌ها توي درسا اسم نوشتن با توجه به اين که چه درسايي دانشجوي مشترک داره بايد زمان بندي کنند. حالا اينا ورداشتن درسا رو با زمان زدن. بعد مي‌گن که به بجه‌ها بگين که با توجه به اينا درس بگيرن. هرچي مي‌گيم که خب حالا بعدش چي بشه؟ خب باز همه دارن غر مي‌زنن که آي چرا من ۴ تا درسي که مي‌خواستم بگيرم رو همه؟ البته بگذريم از اين که نوشتن برنامه رو هم دادن دست يکي از بچه‌ها که هنوز هم ازش تحويل نگرفتن معلوم نيست فردا صبح ساعت ۸ که بچه‌ها مي‌خوان ثبت نام کنند برنامه‌اي وجود داره يا نه

واي تا حالا دو فصل

واي تا حالا دو فصل از پايان نامه رو تحويل داده‌ام فردا هم يه فصل ديگه و احتمالا جهارشنبه هم يه فصل ديگه که آخري خواهد بود. البته بايد يه جزئياتي مثل پيشگفتار و فهرست و از اين جور چرنديات هم اضافه بشه. ولي باورم نمي‌شه اگه تموم شه.

ديروز دکتر بهزاد اومده بود

ديروز دکتر بهزاد اومده بود دانشکده ما. دکتر بهزاد پايه گذار «گراف» تو ايرانه و خيلي خيلي آدم کار درستي تو اين زمينه است. علاوه بر اينها خيلي هم آدم جالبيه و رييس انجمن رياضي هم هست. ديروز دعوتش کرده بودند که حرف بزنه ولي خب نه براي سخنراني علمي. به همين خاطر اونم اول يه چند تا جک مربوط به رياضي گفت.
يه بار يه آمار دان داشته با هواپيما مي‌رفته مسافرت. وقتي تو قسمت بازرسي مي‌گردنش مي بينن بمب همراهشه. بعد مدارکش رو بررسي مي‌کنن مي‌بينن بابا اين آخه استاد دانشگاه است و اينا. ازش مي‌پرسن آخه چرا بمب همراهته. مي‌گه من که نمي خواستم کسي رو با اين بکشم. من خب مي‌دونستم که احتمالش …۱/۱ ه که کسي بمب بياره تو هواپيما و خب احتمال اين که دو تا بمب تو هواپيما باشه مي‌شه ……۱/۱. به همين خاطر من يه بمب اوردم که احتمالش کم بشه!
بعد هم راجع به کل رياضيات در کشور و اينا حرف زد که در سطح بالاي مملکت اصلا اهميتي به رياضيات نمي‌دن. مثلا مي‌گفت بايد اين اجازه رو داد که يه ليسانس رياضي هر رشته‌اي رو ادامه بده چون لازمه. مثلا مي گفت تو دادگاه بوش و ال‌گور سر راي‌ها، وکيل بوش يه رياضيدان رو به عنوان شاهد احضار کرده بوده. ولي وکيل ال‌گور مي‌گه که من اصلا حرفاي اين آقا رو نمي‌فهمم. وخب مي‌گفت الان براي وکلا هم حتي لازمه که رياضي بدونن. يا مي‌گفت که بعر از کنفرانس رياضي قبل که دانشگاه تهران بوده آقاي خاتمي يه پيغام فرستاده بوده. اينا هم به اين بهانه يه نامه مي‌نويسن براش که حرف فايده نداره و ما اقدام عملي مي‌خواهيم و خوبه که يه شوراي عالي رياضيات تشکيل بشه که روند سياست گذاري براي رياضيات مستقل از عوض شدن ۴ سال به ۴ سال وزرا بشه. اونم مي گه باشه. شما يه برنامه دو ساله تدوين کنين من حمايت مي‌کنم. بعد اينا مي‌شينن و کلي برنامه ريزي مي‌کنن براي از رياضيات دبستان تا دانشگاه. نه براي عوض شدنش براي ايجاد يه روند که اين تغييرات چه جوري انجام بشه. مثلا تحقيقات از کتاب‌هاي علمي آموزش رياضي و تحقيقي از بقيه کشورها و اينا و حدود ۴۵۰ ميليون هم درخواست بودجه مي‌کنن ولي ظاهرا هنوز که حمايتي دريافت نکردن.
بعد هم که چند تا مساله گفت که خودش براشون جايزه گذاشته بود. يکيش که عموميه اينه . مي‌گفت باباش وقتي ۴-۵ سالش بوده، بهش مي‌گفته شيخ بهايي يه مساله داره که سه نفر هستن که تو سه تا خونه زندگي مي‌کنن و سه تا چاه هم هست اينا مي‌خوان جاده‌هايي از خونه‌هاشون به چاه‌ها بکشن که در هيچ‌جايي به جز دو سرشون همديگه رو قطع نکنه. اين مساله يه عبارت ديگه‌اي از يه مساله مشهوره که k_3,3 مسطح نيست و حل شده. ولي حالا مساله اينه که پايه گذار عم گراف و توپولوژي و اينا رو اويلر مي‌دونن با اون مساله پل‌هاي کونينسبرگ ولي اگه معلوم بشه که شيخ بهايي اين مساله رو گفته بوده ۲۰۰ سال قبل از اويلر بوده . و خلاصه براي کسي که مدرکي براي اين مساله پيدا کنه ۱۰۰۰۰۰ تومن جايزه گذاشته.
بعدش هم که رفتيم خونه دوستم که داشت مي‌رفت کانادا. ولي ۱ ساعت هم ننشستم چون بايد به منبر بعدي مي‌رسيدم!‌ که تئاتر «يوسف زليخا» بود، البته يه چند نفر رو دق داديم ولي درست لحظه‌اي که پرده بالا رفت، رسيديم. من تا حالا تئاتر از پري صابري نديده بودم. ولي خب يوسفش يوسف نبود ديگه!! و نمي‌دونم جاي شعر « اين کيست اين، اين کيست اين، اين يوسف ثانيست اين» تو تئاتر يوسف زليخا چي بود؟ آخه اون که خودش مثلا يوسف بود.