Monthly Archives: December 2002

تو رو خدا هر کي

تو رو خدا هر کي مي دونه چه جوري مي‌شه عکس‌ها رو گذاشت اين جا خب بگه ديگه :((
چرا همه مي‌تونن عکساي تو yahoo photos رو نشون بدند ولي من نمي‌تونم!

ديروز رفتم هفت تير و

ديروز رفتم هفت تير و برگشتن اشتباهي مرتکب شدم و با اتوبوس اومدم. بارون هم مي‌اومد و ترافيک بيچاره کننده شده بود. از بس را طول کشيد مردم ديگه با هم دوست شده بودند، گروه گروه با هم بحث مي‌کردن، شانس منم افتاده بودم نزديک يه گروهي از اين خانم‌هاي مسن که همه‌اش نشستن پاي ماهواره و راجع به همه امور سياسي و غير سياسي خودشون رو صاحب نظر مي‌دونند. واي خيلي حرفاشون بامزه بود. ولي جالبيه قضيه برام اين بود که ما هدر هر سطحي که هستيم يه سطح ديگه رو امل تر از خودمون مي دونيم. ياد بچه‌هاي يکي از کلاسام مي‌اوفتم. حرف کتاب خوندن بود، طبق تجربه گفتم خب فهميه رحيمي، گفتن اه اه نه اون خيلي بده، کلاس پايينه، خوشحال شدم گفتم خب چي مي‌خونين؟ گفتن دانيل استيل!

خب اين عکسام رو درست

خب اين عکسام رو درست کردم. به خدا اين دفعه صد بار چک کردم تمام history و cookies و همه چيز رو پاک کردم و امتحان کردم درست بود. اميدوارم ديگه خراب نشه.
مساله ننوشتن من فقط اين نيست که وقت ندارم ! آخه چي رو بنويسم؟ اين که ديروز رفتم و استاد راهنمام انقدر دعوام کرد که يکي از بچه‌ها که ته راهرو وايساده بود، انتظار داشت وقتي من ميام بيرون حداقل زار بزنم!!!‌ ولي من اصلا گوش نمي‌کردم! قرار شد امروز کارايي که کرده‌ام رو ببرم پيشش. منم کار يکي دو ماه رو ديشب از شب تا صبح کردم. و ظاهرا اين نظريه ؛) که مي‌گه آدم رو دو بار پشت هم دعوا نمي کنند درست بود و امروز همه چي به خير گذشت. حالا بايد فصل اول پايان نامه‌ام رو تا چهارشنبه ببرم تحويل بدم.
امروز کلي بحث کرديم سر اين که آيا بچه‌هايي که ماماناشون کار مي‌کنن فرقي با بچه‌هايي که ماماناشون خانه‌دارن مي‌کنن يا نه؟
خب حالا که نظر خواهي دارم صبر مي‌کنم ببينم کسي نظري داره يا نه، بعد مي‌گم ما چي گفتيم!

امروز به احتمال قوي آخرين

امروز به احتمال قوي آخرين روز ماه رمضونه. چه جوري گذشت و اصلا نفهميدم!
از وقتي اومدم تهران هيچ وقت نرفتم نماز عيد. آخه چيه شلوغ پلوغ! خونه که بودم صبح زود بابام بيدارمون مي‌کرد مي‌رفتيم مسجد نزديک خونمون. نزديکش که مي‌شديم اون صداي الله اکبر، ولله‌ الحمد، والحمدلله علي ما هدينا….
مي‌دويديم که برسيم و بعد تو حياط نماز مي‌خونديم. بعد هم به همه نون پنير سبزي يا نون پنير خرما مي‌دادن. بعدش هم که مي‌رفتيم خونه و بعد از مدت‌ها صبحونه مي‌خورديم. يادش به خير

در به در دنبال يه

در به در دنبال يه عکس از Dobby بودم آخه تو اين قسمت Harry Potter به نظرم به ياد ماندني‌ترين شخصيت بود ولي هيچ عکس خوبي ازش نيست.
حالا علي‌الحساب همين خوبه !