Monthly Archives: December 2002

اينو ديروز تو جلسه موقعي

اينو ديروز تو جلسه موقعي که داشتيم به عنوان افطار غذاي «علي آقا » رو مي‌خورديم تعريف کردن. (شريفي‌ها که علي آقا را خوب مي‌شناسند، براي بقيه هم اين که علي آقا يه ساندويچيه که نزديک دانشگاه است و نسل اندر نسل بچه‌هاي دانشگاه را رو اطعام کرده!!) يه مدت يه آقاي استراليايي به اسم David مي‌اومد دانشگاه ما، اين David علاوه بر ظاهر عجيب غريبش (موهاي بسيار بسيار بلند و گوشواره‌هاي تو گوشش و کفش تابستوني تو زمستون و …) گياه‌خوار هم بوده!‌ وقتي‌هاي که مي‌خواسته علي‌آقا چيزي بخوره، هرچيز گياهي که بوده رو مثل سيب‌زميني و خيار شور و قارچ و گوجه و کاهو و پنير و … رو مي‌ريزن لاي نون و بهش مي‌دن که بخوره!! بعد از يه مدت يه نفر که تو صف منتظر غذاش بود مي‌شنوه که يکي موقع سفارش غذا مي‌گه «علي آقا يه استراليايي!!! بده» خلاصه اين که يه غذاي جديد هم به منوي علي آقا اضافه شده!

امروز بهم گفته بودند که

امروز بهم گفته بودند که بايد تو جلسه کميته فارغ‌التحصيلان شرکت کنم. ظاهرا اين کميته پارسال تشکيل شده و يک عده‌اي رو انتخاب کردن که اونا شدن مسوول حالا اينا تصميم گرفتن که ۲ بهمن يک گردهمايي تشکيل بدن. کلي حرف زدن، گرچه با توجه به اين که تا حالا هيچ کميته فارغ‌التحصيلاني به اون صورت نبوده، اين گردهمايي يه جورايي تازه شروع کاره. ولي جالب بود، اين که هنوز بعضي‌هاشون هم ديگه رو مي‌ديدن. شوخي‌هاي همون موقع، جريان‌هاي خواستگاري!‌ جالبيش اين بود که رياضي بالاخره رياضيه. اولا که حرف زدن‌ها که حالا خيلي قابل توصيف نيست ولي از همه مهمترش مي‌خوان از همه فارغ‌التحصيلاي رياضي دعوت کنن که بيان بعد من مي‌گم چه قدر پول دارين. مي‌گن مگه پول هم مي‌خواد؟!!! بعد تازه کلي راه بهشون مي‌گي که چه جوري پول گير بيارن مي‌گن حالا سخته لازم هم که نيست!!!!

انگار نه انگار که من

انگار نه انگار که من يه تزي دارم که بايد تا آخر آذر دفاع کرده باشم، ديروز رفتم فيلم Harry Potter. باحال بود. حالا نمي‌دونم چون مدتي گذشته بود از اين که کتابش رو خونده بودم يا اينکه واقعا از اولي بهتر ساخته بودنش.

بعدش هم مونديم . مرکز کارآفريني Team Work افطاري داشتن. يعني يه عده گروه مي‌دادن بعد افطاري درست مي‌کردن و به بچه‌ها مي فروختن. هر کي بيشتر سود کرده باشه برنده است. ما هم مونديم که مثلا افطاري بخوريم ولي جاش خيلي کوچيک بود و بسيار شلوغ که اصلا نمي‌شد بري ببيني چي دارن. ما هم رفتيم و از غذاي خوشمزه سلف خورديم و در حالي که اونا رو تماشا مي‌کرديم خورديم!

ديگه مي خوام باز شروع

ديگه مي خوام باز شروع کنم!‌مي دونم که همون ۴-۵ تا خواننده‌ام رو هم تو اين مدت که ننوشته‌ام از دست داده‌ام!
ولي خب مي خوام باز شروع کنم. امروز آخرين روز کلاس بود و مثلا اومديم بريم به خودمون خوش بگذرونيم گرچه خوش گذشت ولي با اعمال شاقه! رستوران اولي بسته بود، بعدي جا نداشت بعدي بهمون گفتن زيادي شلوغ مي کنين ما هم مثل خانم‌هاي باکلاس بهمون برخورد اومديم بيرون بعدي به جاي بوف، پوف از آب دراومد بعدي صندلي هاش جا به جا نمي‌شد که ۹ نفر جا بشن ولي ديگه بعدي انقدر خسته بوديم که رو زمين هم حاضر بوديم بشينيم. اتفاق‌هاي تو راه هم که بهتره تعريف نکنم!
به زودي ليست شريفي هام رو تکميل مي‌کنم پس اگه شريفي هستين خيلي خوبه که بگين بهم زودتر.
سيستم نظر خواهي‌ام گذاشتم (گذاشتند، واقعا ممنون) ديگه حالا ببنيم چي مي‌شه!!!