مثلا فکر ميکردم کارام تموم شه ديگه همش ميشينم پاي اينترنت به وبلاگ خوندن و وبلاگ نوشتن ولي وقتي کامپيوتر مال يکي باشه و زورش هم از تو بيشتر باشه …..
ولي خب بالخره دفاع کردم و راحت شدم. شنبه بعدازظهر. اولش قرار بود تو کلاس طبقه چهارم دانشکده باشه ولي وقتي رفتيم اونجا ديديم واي خيلي روشنه و هيچ کاريش هم نميشه کرد. آخه با اورهد ميخواستم نشون بدم. با کلي زحمت و بدبختي کلاس رو عوض کرديم. اولش همش فکر ميکردم محاله بتونم حرف بزنم ولي تا شروع کردم ديگه تا آخرش اصلا يادم نيومد کجا هستم. استاد راهنماي خودم که خواب بود! اون ممتحن داخلي هم که اصلا رشتهاش نبود ولي واي ممتحن خارجي پدرم رو دراورد خط به خط سوال ميکرد. ولي خب ديگه خوب يا بد تموم شد و مهم تر از همه دوستام بودن که کلي خجالت زدهام کردن هم کلي کمکم کردن هم يه گل خوشگل برام اوردن. اينم گلشون.