ديروز گفته بودم که قرار

ديروز گفته بودم که قرار بود همايش فارغ‌التحصيلان دانشکده باشه. ساعت حدود ۴:۳۰ شروع شد. اول رييس دانشکده حرف زد، بعد اولين رييس دانشکده، دکتر انواري حرف زد. از اون پيرمردهاي باکلاس شيک و پيک و مرتب. بعد هم دکتر منتصري حرف زد. اون در واقع اولين استاد رياضي دانشگاه بوده. در واقع اون و دکتر مجتهدي با هم دانشگاه شريف رو تاسيس کرده بودند. بعد هم نماينده کميته فارغ‌التحصيلان اومد يه شرحي از کارايي که کردن و کارايي که مي خوان بکنن داد. بعد هم برنامه موسيقي بود که چند قطعه گيتار بود. بعد از اون هم مراسم تقدير از دکتر مهري به عنوان استاد باسابقه دانشکده و هم به به خاطر اينکه چهره ماندگار شده بود. بعدش هم يکي از دانشجوها در مورد کارهايي که در دانشکده مي‌شه صحبت کرد. و بعد از اون هم يه فيلم کوتاه از مراسم‌هاي مختلف دانشکده و بعد هم که پذيرايي بود. البته قابل ذکره که من از نصف اين مراسم نبودم!
چون طبق معمول هميشه همه کارام رو هم افتاده بود و ساعت ۷ بايد مي‌رسيدم تالار وحدت.
تئاتر «افسانه زمستان» بود که يه گروه انگليسي اجرا مي‌کردن. طراحي صحنه‌اش که خب خيلي باحال بود. اجراشون هم به نظر خوب بود!!!‌چون با اينکه من زياد از جمله‌هايي که مي‌گفتن رو نمي‌فهميدم، هم ماجرا دستگيرم شد، هم احساس‌ها رو منتقل مي‌کردن .
تازه ساعت ۱۱ که رسيدم خونه و شام خوردم، فکر کنم ساعت ۱۲-۱ بود که رفتم بخوابم يادم افتاد با بچه‌ها قرار گذاشتيم بريم کوه. فقط خوبيش اين بود که ۸ قرارمون بود. خلاصه امروز هم رفتيم کوه. آخر ورزشکاري رفتيم کوه! با تله کابين رفتيم و با تله کابين هم برگشتيم!!! البته اون‌جا رفتيم تو برفها و حسابي سرخورديم و برف تو سرو کله هم زديم.
تا حالا انقدر برف نديده بودم يه دست سفيد. دست نخورده صاف صاف. از اون بالا هم که نگاه مي‌کردي وسط دره ابرها محشر بود. دلت مي‌خواست مي‌پريدي وسطشون غلت مي‌زدي.