امروز تصميم گرفتم همه نظرهايي

امروز تصميم گرفتم همه نظرهايي که برام گذاشته بودن رو يه بار ديگه نگاه کردم تا راجع به چيزايي که نوشته شده بود و لازم بود که جواب بدم، جوابش رو بنويسم.
يکي در مورد مطلبي بود که راجع به فيلم بماني و مهرجويي نوشته بودم. بهنام تو نظرخواهيم نوشته بود که فيلم‌هاي مهرجويي چه ايرادي داشتن؟ و سارا و پري جنبه فمينسيتي خوبي داشتن. مجله زنان ايرادي به فيلم‌هاي مهرجويي نگرفته بود. الان رفتم مصاحبه‌شون با مهرجويي رو پيدا کردم. مصاحبه تو شماره ۴۰ است. تيتر مصاحبه اينه :«نقشه‌اي براي ساختن فيلم درباره زنان نداشتم» و گفته
– من در فيلمم دارم درباره يک معضل اساسا «انساني» و «بشري» حرف مي‌زنم.
-اينها (يعني فيلم‌هاي اخيرش، بانو، سارا، ليلا، پري) هرکدام داستاني جداگانه‌اند. نقشه اوليه‌اي وجود نداشت که اين فيلم‌ها درباره قهرمانان زن باشد و بحران‌ها مشابه باشد يا نباشد. تصادفا اين طور شد. هيچ برنامه‌اي نبود. مرتب از من مي‌پرسند که چرا چهار تا زن و چه نقشه‌اي در سر مي‌پرورانده‌ام. خوب به طور اتفاقي چهار قصه پشت سر هم شکل گرفتند که براي هرکدام يه جاي خود هم امکان ساخت وجود داشت و هم موضوع در آن زمان برايم جذاب و مهم بود.
منم منظورم اين بود که ديده حالا خوبه از قصد بره سراغ مساله زنان.
يه مطلب ديگه هم بود راجع به من «عاشق خودشم». اول بگم من که ايرادي به خود نفس عاشق بودن نگرفتم. من نمي‌فهمم چرا بايد ما يه چيز رو حتما خيلي مقدس کنيم تا خوب باشه. حالا بر فرض که يکي عاشق قيافه يکي شده باشه. اين به نظر من به خودي خود ايراد نداره. من مي‌گم ما معمولا خودمون رو گول مي‌زنيم. به همين خاطره که وقايع اثري بزرگ‌تر از اون چيزي که بايد رومون دارن. من گفتم با diabol موافقم به اين معنييه که به نظر من هم کسي که اين حرف رو مي‌زنه معمولا داره دروغ مي‌گه به خودش و به ديگران. من نمي‌دونم خود diabol چرا اين حرف رو زده. ولي من مي‌گم حداقل ما به خودمون نبايد دروغ بگيم. اگه بدونيم صرفا به يکي عادت کرده‌ايم و عشقمون بهش عادته. اين که ذاتا چيز بدي نيست. عادت اصلا چيز بدي نيست که بسيار مقدس هم هست. ولي اين که قضيه رو براي خودمون روشن کنيم يه موقعي بهمون کمک مي‌کنه که مي فهميم به هر دليلي ديگه نمي‌شه ادامه داد مثل اون مثال‌هايي که گفتم يا مثال‌هايي که خودمون حتما تجربه کرده‌ايم، اون موقع مي‌دونيم که دردش مثل درد ترک کردن هر اعتياد، ترک کردن هر درديه.
Pino يه متني از فيه مافيه فرستاده
« فرمود که هر که محبوب است خوب است؛ و لا ينعکس. لازم نيست که هر که خوب باشد محبوب باشد. خوبي جزو محبوبي است و محبوبي اصل است. چون محبوبي باشد، البته خوبي باشد. جزو چيزي از کلش جدا نباشد و ملازم کل باشد.
در زمان مجنون خوبان بودند از ليلي خوب تر، اما محبوب مجنون نبودند. مجنون را مي گفتند که از ليلي خوب ترانند، بر تو بياريم. او مي گفت که آخر من ليلي را به صورت دوست نمي‌دارم، و ليلي صورت نيست. ليلي به دست من همچون جاميست. من از آن جام، شراب مي‌نوشم. پس من عاشق شرابم که ازو مي‌نوشم، و شما را نظر بر قدح است، از شراب آگاه نيستسد. اگر مرا قدح زرين بود مرصع به جوهر و در او سرکه باشد يا غير شراب چيزي ديگر، مرا آن به چه کار آيد؟ کدوي(؟) کهنه شکسته که درو شراب باشد، به نزد من به از آن قدح و از صد چنان قدح. اين را عشقي و شوقي بايد تا شراب را از قدح بشناسد.»
متن قشنگيه. چيزي که من مي‌فهمم اينه که اوناي ديگه منظورشون بيشتر قيافه ليلا بوده. بهرحال اميدوارم جوابتو تو جمله‌هاي بالا داده باشم.