بي خيال بابا يه قول مراد فايده نداره!!!
تنها کاري که خيلي مشخص ميدونستم بعد از اينکه از کاراي درسيم خلاص شدم ميخوام بکنم، اين بود که برم يه عالم کتاب بخرم! البته قبلش بايد يه سري قفسه ميخريدم چون ديگه اصلا جا ندارم. بالاخره شنبه وقت کردم و رفتم انقلاب. ولي اون جايي که قفسههاي آهني داشت بسته بود، نمي دونم کلا بسته شده يا اون موقع بسته بود. اول از همه که ديدم کتاب «همنوايي شبانه ارکستر چوبها» تجديد چاپ شده. اونو خريدم. ديگه ديوان شمس خريدم و «هيس» محمدرضا کاتب. در به در هم دنبال «وقتي يتيم بوديم» گشتم که هيچجا نداشت. حالا بايد برم انتشاراتش. چون همش دنبال اون ميگشتم و پيداش نکردم ديگه روم نشد برگردم يه کتاب ديگه بخرم.ديروز تازه وقت کردم و «همنوايي …» رو خوندم. ولي يه مقداري تعجب کردم. کتاب خوبي بود، يه جورايي جالب بود تو يه مصاحبه با رضا قاسمي گفته بودن از صفحه ۱۰۰ به بعد خسته کننده ميشه ولي اين جوري نبود. ولي يه چيزي جالب بود برام و اون اينه که چه جوري اين کتاب پرفروش شده. يه جورايي احساس ميکنم که وب لاگ داشتن رضا قاسمي رو اين موضوع تاثير داشته. چون اصلا کتابي نيست که بشه قبل از اين که جايزه بگيره پيش بيني کرد که اون همه بخرنش. نمي دونم البته.
Monthly Archives: January 2003
هي ميگن بنويس چي بنويسي
هي ميگن بنويس چي بنويسي وقتي داري ميشنوي
تکيه دادم به غرورم تا ديگه از پا نيفتيم…
و ميخوني نه متشکرم! حتي اگه انتظارش رو هم داشتي.
در راستاي اينکه همه
در راستاي اينکه همه از من شيريني خواستن، بفرماييد شيريني
خب راجع به اين جمله
خب راجع به اين جمله «من خودش رو دوست دارم» ، اولش نميخواستم نظر خودم رو بگم. چون وقتي سوالي نوشتم يعني هنوز نميدونم. ولي حالا که انقدر راجع بهش حرف زدن حيفه منم نگم!! من راستيتش! نظرم به diabol از همه نزديکتره! البته من نميگم حتما دروغه. شايد يه اشتباهه. شايد يه سوء تعبير. تا جايي که من ديدم آدما دقيقا تو همين موقعيتي که محمدعلي به يکيش اشاره کرد اين جمله رو به کار ميبرن. ميخوان بگن حتي اگه تو آتيش هم بسوزي مثلا قيافت عوض شه يا پير شي هنوز هم … . يا مسخرهتر از اونش اين زنايي که شوهراشون اذيتشون ميکنه، ميرن دادگاه ميگن من هنوز دوستش دارم يعني خودش رو دوست دارم حالا طرف معتاد شده، کتک ميزنه چه ميدونم يا هر کار ديگه. اينا مثال اغراق شدشه ولي در مقياسهاي کوچيکتر هم اين پيش مياد و به نظر من اين جمله رو ما اشتباهي به جاي «من بهت عادت کردهام» به کار ميبريم.
در مورد ارتباط شهوت و عشق و اين چيزا هم ترجيح ميدم اينجا حرفي نزنم. ولي به نظرم مهمتر از همه تعريف اين واژههاست. به قول يکي از بچهها «تا تعريفمون چي باشه!!!!!»
مثلا فکر ميکردم کارام تموم
مثلا فکر ميکردم کارام تموم شه ديگه همش ميشينم پاي اينترنت به وبلاگ خوندن و وبلاگ نوشتن ولي وقتي کامپيوتر مال يکي باشه و زورش هم از تو بيشتر باشه …..
ولي خب بالخره دفاع کردم و راحت شدم. شنبه بعدازظهر. اولش قرار بود تو کلاس طبقه چهارم دانشکده باشه ولي وقتي رفتيم اونجا ديديم واي خيلي روشنه و هيچ کاريش هم نميشه کرد. آخه با اورهد ميخواستم نشون بدم. با کلي زحمت و بدبختي کلاس رو عوض کرديم. اولش همش فکر ميکردم محاله بتونم حرف بزنم ولي تا شروع کردم ديگه تا آخرش اصلا يادم نيومد کجا هستم. استاد راهنماي خودم که خواب بود! اون ممتحن داخلي هم که اصلا رشتهاش نبود ولي واي ممتحن خارجي پدرم رو دراورد خط به خط سوال ميکرد. ولي خب ديگه خوب يا بد تموم شد و مهم تر از همه دوستام بودن که کلي خجالت زدهام کردن هم کلي کمکم کردن هم يه گل خوشگل برام اوردن. اينم گلشون.