ديشب با يکي از دوستام

ديشب با يکي از دوستام بحث اين بود که رده بندي کردن، قانون در اوردن يا تعريف کردن چيزاي دو رو برمون کار درستيه يا نه. مثلا اينکه تعريف کنيم «دوست کيه؟ » يا « خوش‌تيپ‌ بودن به چي بستگي داره؟!» «ايمان چيه؟» و …. من گفتم که بي فايده است چون به هيچ دردي نمي‌خوره انقدر استثناها زياده تو اين دنيا که اصلا اين تعريف‌ها و قانون‌هاي ما به هيچ دردي نمي‌خورن. اون مي گفت که نبايد انتظار پيش‌بيني ازشون داشته باشيم رده‌بندي مفاهيم کمک مي‌کنه بهتر بشناسيشون. اون موقع موافق نبودم ولي وقتي داشتم مي‌خوابيدم يادم به اين افتاد که آره تعريف کردن به درد مي‌خوره. خودم ديده‌ام بارها فايده‌اش رو به همون اندازه البته که ضررش رو. وقتي يه مفهومي رو براي خودمون تعريف کنيم خيلي کمک مي‌کنه که خودمون رو گول نزنيم. چه جوري شرح بدم اينو بدون اينکه مصداقاش رو بگم؟ خيلي سخته. اصلا شايد از يه طرف همون فايده‌اي رو داره که يه بار گفتم دفترچه خاطرات داره. اين که تعريفي که چند وقت قبل از يه مفهوم کردي خيلي راحت‌تر يادت مياره احساسي رو که اون موقع داشتي و باعث مي‌شه کمتر توجيه کني. و از يه طرف ديگه هم وقتي داري اشتراک همه چيزهايي که يه احساس مشترک بهشون داشتي رو در مياري بعضي وقتا متوجه بي‌ارزش بودن دليل اون احساس‌ها مي‌شي.