من زياد از شعرهاي نيما

من زياد از شعرهاي نيما خوشم نمي‌ياد. يعني در واقع خيلي‌هاش رو نمي‌فهمم چي مي‌گه!! ولي يه نوار دارم از شعرهاي نيما که محمد نوري خونده. يکي از شعرهاش هست که خيلي محشره:
هنگام که گريه مي‌دهد ساز
اين دود سرشت ابر بر پشت
هنگام که نيل چشم دريا
از خشم به روي مي‌زند مشت
زان دير سفر که رفته از من
غمزه زن و عشوه ساز داده
دارم به بهانه‌هاي مانوس
تصويري از او به بر گشاده
ليکن چه گريستن، چه طوفان
خاموش شبي است هر چه تنهاست
مردي در را مي‌زند ني
و آواش فسرده بر ميايد
تنهاي دگر منم که چشمم
طوفان سرشک مي‌گشايد