با يکي از همسايه‌هاي قديممون

با يکي از همسايه‌هاي قديممون هنوز رفت و آمد داريم. اين آقاهه باغ پسته داره. ولي انقدر به کارش علاقه داره . انقدر به همه جوانب کارش توجه مي‌کنه که هميشه من فکر مي‌کنم اگه همه مردم ايران (از جمله خودم!) به کارشون اين طوري نگاه مي‌کردن ايران به کجا مي‌رسيد. کلي مي‌ره دانشگاه از استادا، از کتاب‌ها، از مقاله‌‌ها استفاده مي‌کنه. کلي دنبال آخرين تکنولوژی‌هاي مربوط به کارش مي‌کرده مثلا الان خودش رفته و وسايل پاک کردن و بسته‌بندي اورده. حتي راجع به جنبه اقتصاديش هم خيلي فکر مي‌کنه. کلي اين و اون رو مي‌بره باغش، براي پسته تبليغ مي‌کنه. مي‌گفت تو ايران فرهنگ پسته خوردن نيست در حالي که خيلي مقويه. چقدر آهن داره. چقدر کلسيم و فسفر دارهو تازه روغنش هم مثلا نسبت به گردو کمتره. مي‌گفت بايد فرهنگ سازي بشه که مردم صبحونه مي‌تونن به جاي گردو پسته بخورن. خيلي برام جالب بود. اين جور آدم‌ها کلي انگيزه ايجاد مي‌کنن.