Monthly Archives: March 2003

من زياد از شعرهاي نيما

من زياد از شعرهاي نيما خوشم نمي‌ياد. يعني در واقع خيلي‌هاش رو نمي‌فهمم چي مي‌گه!! ولي يه نوار دارم از شعرهاي نيما که محمد نوري خونده. يکي از شعرهاش هست که خيلي محشره:
هنگام که گريه مي‌دهد ساز
اين دود سرشت ابر بر پشت
هنگام که نيل چشم دريا
از خشم به روي مي‌زند مشت
زان دير سفر که رفته از من
غمزه زن و عشوه ساز داده
دارم به بهانه‌هاي مانوس
تصويري از او به بر گشاده
ليکن چه گريستن، چه طوفان
خاموش شبي است هر چه تنهاست
مردي در را مي‌زند ني
و آواش فسرده بر ميايد
تنهاي دگر منم که چشمم
طوفان سرشک مي‌گشايد

ديشب با يکي از دوستام

ديشب با يکي از دوستام بحث اين بود که رده بندي کردن، قانون در اوردن يا تعريف کردن چيزاي دو رو برمون کار درستيه يا نه. مثلا اينکه تعريف کنيم «دوست کيه؟ » يا « خوش‌تيپ‌ بودن به چي بستگي داره؟!» «ايمان چيه؟» و …. من گفتم که بي فايده است چون به هيچ دردي نمي‌خوره انقدر استثناها زياده تو اين دنيا که اصلا اين تعريف‌ها و قانون‌هاي ما به هيچ دردي نمي‌خورن. اون مي گفت که نبايد انتظار پيش‌بيني ازشون داشته باشيم رده‌بندي مفاهيم کمک مي‌کنه بهتر بشناسيشون. اون موقع موافق نبودم ولي وقتي داشتم مي‌خوابيدم يادم به اين افتاد که آره تعريف کردن به درد مي‌خوره. خودم ديده‌ام بارها فايده‌اش رو به همون اندازه البته که ضررش رو. وقتي يه مفهومي رو براي خودمون تعريف کنيم خيلي کمک مي‌کنه که خودمون رو گول نزنيم. چه جوري شرح بدم اينو بدون اينکه مصداقاش رو بگم؟ خيلي سخته. اصلا شايد از يه طرف همون فايده‌اي رو داره که يه بار گفتم دفترچه خاطرات داره. اين که تعريفي که چند وقت قبل از يه مفهوم کردي خيلي راحت‌تر يادت مياره احساسي رو که اون موقع داشتي و باعث مي‌شه کمتر توجيه کني. و از يه طرف ديگه هم وقتي داري اشتراک همه چيزهايي که يه احساس مشترک بهشون داشتي رو در مياري بعضي وقتا متوجه بي‌ارزش بودن دليل اون احساس‌ها مي‌شي.

نه انگار مشکل اساسي‌تر از

نه انگار مشکل اساسي‌تر از اين حرفاست. اصلا هيچ تغييري تو template رو قبول نمي‌کنه. دو تا لينک شريفي‌هاي ديگه هم اضافه کردم ولي نميان. کسي بلد نيست بگه چرا؟