«کتاب اولين تپشهاي عاشقانه قلب من» رو خريدم. نامههاي فروغ به شوهرش پرويز شاپور. نامههاي قبل از ازدواجشون، بعد از ازدواج و بعد از جدايي حتي.
نامههاي قبل از ازدواج مال وقتي بوده که فروغ يه دختر ۱۶ -۱۷ ساله بوده و همه اون بچگي، سادگي، شور و اشتياق اون سنها رو ميشه تو نامههاش ديد.
«دو سه روز ديگر امتحانات ما شروع ميشود و تو هم ميداني که من تجديدي هستم پس دعا کن که من قبول شوم مطمئنم اگر تو دعا کني حتما قبول خواهم شد ببين هر شب وقتي مي خواهي بخوابي بگو اي خداي بزرگ مرا به فروغ فروغ را به من و باز هم فروغ را به نمره ۲۰ (يا ۱۸ يا ۱۶ و بالخره به هفت هم راضي هستم) در امتحان شيمي برسان»
ولي پرويز شاپور چي ميتونسته نوشته باشه که اينا جوابش باشه:
«به جان تو و به جان کامي تا به حال جز منزل مامان و منزل پوران هيچ جا نرفتهام و حتي يک شب سينما هم نرفتهام و البته نميدانم تو حرفم را باور خواهي کرد يا نه»
«پرويز حالا ديگر نوشتهاي که اگر دعوايمان بشود تو خواهي گفت «من خرج خودم را در ميآورم» اين جمله تو به نظرم خيلي نيشدار آمد که من هيچ وقت نخواستهام اين چيزها را به رخ تو بکشم همان طور که هيچ وقت نگفتم هنرمندم در حالي که هر وقت دعوايمان شد تو به من چنين نسبتهايي دادهاي به هيچ وجه نميخواهم بگويم که نسبت به تو برتري دارم من بعد از اين در مقابل تو جز سکوت کار ديگري نميکنم. تو مي تواني بگويي که من با رفقايت سلام و عليک کردهام. مي تواني همه جا داد بزني که زن من احمق و ساده است »
ولي يه چيزي رو من نميدونم چرا بعد از اين که جدا شدند فروغ اينا رو نوشته:
«به من بنويس چه کار کنم تا تو خوشحال بشوي … دلم مي خواهد خوب باشم و مال تو باشم هر جا که هستم مال تو باشم تا تو قبول کني که من فطرتا بد نيستم ولي فقط براي مدت کوتاهي دچار اشتباه شده بودم»
«پرويز به خدا با همه ديوانگيهايم دوستت داشتم و دوستت دارم. شايد به حرف من بخندي شايد پيش خودت بگويي چه طور ممکن است زني که مردي را دوست دارد به آن مرد خيانت کند»
به نظر من دوست داشتن زيادي اين دو رو از هم جدا كرد
ويه چيز ديگه((مردان هيجگاه نمب توانند دنياي زنان رابظور كامل بشناسند وكسانب كه اين ادعا رامي كنند
فقط موفق به ازدواج حواهند شد))
راستي وب با حالي داري…