ديروز روز سعدي بود.
هرچي ميگردم بازم آخرش به اين شعر ميرسم:
بگذاز تا مقابل روي تو بگذريم
دزديده در شمايل خوب تو بنگريم
شوقست در جدايي و جورست در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نياوريم
روي ار به روي ما نکني حکم از آن توست
باز آي که روي در قدمانت بگستريم
ما را سريست با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سريم
گفتي ز خاک بيشترند اهل عشق من
از خاک بيشتر نه که از خاک کمتريم
ما با توايم و با تو نهايم اينت بلعجب
در حلقهايم با تو و چون حلقه بر دريم
نه بوي مهر مي شنويم از تو اي عجب
نه روي آن که مهر دگر کس بپروريم
از دشمنان برند شکايت به دوستان
چون دوست دشمنست شکايت کجا بريم
ما خود نميرويم دوان از قفاي کس
آن ميبرد که ما به کمند وي اندريم
سعدي تو کيستي که درين حلقه کمند
چندان فتادهاند که ما صيد لاغريم
سلام & من هم عاشق و شيداي سعدي هستم … خواستم فقط همين رو بكم ….