امروز دو تا کار که صد سال عقبشون انداخته بودم رو تصميم گرفتم انجام بدم. يکيش رزرو کردن سالن براي همايش فارغ التحصيلان دانشکده بود. وقتي زنگ زدم گفتن اونجا رزرو شده براي مکانيک. کلي ترسيدم. گفتم واي چي بگم. تو جلسه بگم من تازه امروز رفتم پرسيدم اونم پر بود؟ پرسيدم وقت ديگه چي؟ وقتي نگا کرد گفت نه قبلا تماس گرفتن آمفي تئاتر فيزيک رو رزرو کرديم براتون. از يه لحاظ خيالم راحت شد. ولي به هر حال معلوم شده که من چه قدر معطل کرده بودم. دومي هم بايد مي رفتم وزارت علوم براي حواله بورس يه بنده خدايي که رفته انگليس. از بعد از عيد گفتن بايد منتظر دستورالعمل بانک مرکزي باشي براي سال جديد. امروز بالاخره زنگ زدم. خانمه مي گه نه خانم هنوز نيومده. مي گم کي مياد. مي گه خودت که تو “اين مملکت” هستي!!!!!!!
واقعا بيچاره کسايي که بخوان با بورس “اين مملکت ” برن خارج. دو ماه از سال گذشته هنوز دستور العمل نيومده. يعني فعلا بايد با باد هوا زندگي کنن!
Monthly Archives: May 2003
يکي از بچه ها قراره
يکي از بچه ها قراره برام هر روز روزنامه بخره. تو راه خونمون روزنامه فروشي نيست. از وقتي اومديم اينجا اصلا نتونستم به طور دائم روزنامه بخرم. يه مدت که مي رفتم سرکار روزنامه مي خريدم. ولي الان دو روزه که همشهري مي خونم.
روز دوشنبه رفتم نمايشگاه کتاب.
روز دوشنبه رفتم نمايشگاه کتاب. ولي در بي پولي مطلق. از ساعت 8 صبح تا 5 بعدازظهر گشتيم. فقط سه تا کتاب خريدم. دو کتاب شعر با ترجمه اش. يکي از «رابرت فراست» يکي هم از «والت وايتمن».
کتاب «شرق بنفشه» از «شهريار مندني پور» رو هم خريدم.
انقدر طاقت ندارم، انقدر بيطاقتم
انقدر طاقت ندارم، انقدر بيطاقتم که …. نه طاقت رنگ مشکي، نه طاقت يه mailbox خالي، نه طاقت انتظار