سه شنبه Noam Chomsky اومده بود Central Connecticut State University . ما هم بليط گرفته بوديم و رفتيم. خيلي شلوغ بود. من البته سرم خيلي درد ميكرد و گشنهام بود و اون جا هم نميشد چيزي خورد. ولي جالب بود. براي من بيشتر عكس العمل آدمها جالب بود كه كجاها دست ميزدند و ابراز احساسات ميكردند. بعدش با بچه ها بحث ميكرديم كه در واقع حرفهايي كه زد براي ما هيچ كدوم چيز جديدي نبود. راجع به تاريخ آمريكا در خاورميانه حرف زد. و خب همه اينها رو تقريبا هر ايرانياي ميدونه. مثلا اينكه وقتي حكومت ايران تغيير كرد، آمريكا از عراق حمايت كرد و تحريمهاش رو برداشت و بهش سلاح فروخت كه به ايران حمله كنه. ولي در كل چيزي كه ميخواست بگه اين بود كه مردم آمريكا واقعا خيلي كم ميدونند اين چيزا رو همش تكرار ميكرد كه بايد فعاليت كرد و مردم رو آموزش داد. موقع سوال و جوابها هم تقريبا هر كسي سوال كرد غر زد راجع به سيستم بد انتخابات، يه طرفه بودن رسانهها و اون همش ميگفت كه همه اينا رو ميشه حل كرد و بايد organize كرد و educate كرد.
Monthly Archives: November 2003
بعد می گفت كه توی
بعد می گفت كه توی انجيل هيچ جا نيومده كه عيسی ازدواج نكرده بوده. خب البته چيزی هم راجع به ازدواجش نگفته. و با توجه به اينكه برای يه مرد بهودی ازدواج كردن به رسم عادی بوده و اين عجيبه كه اگر مسيج ازدواج نكرده بوده چرا هيچ اشاره ای بهش نشده. و بعد از هر كشيش يا محققی كه می پرسيد می گفتن كه اگه مسيح ازدواج كرده باشه زنش حتما مريم بوده.
ولی برای من نكته جالب تو نقاشی شام آخر بود. اول اينكه كسي كه طرف راست مسيح نشسته كاملا قيافه زنانه اي داره. اين قصه هم خيلی معروفه كه اون شب مسيح شرابی رو يارانش مي ده و مي گه كه اين خون منه. و اون شراب توي يك جام بزرگ بوده ﴿Holly Grail, Holly Chalice﴾ ولي توي نقاشي هيچ اثري از اين جام نيست. و اين شايد به اين دليل بوده كه داوينچي عقيده داشته كه اين جام يه استعاره براي مريم بوده. جامي كه خون مسيح رو در خودش داشته. و اين يعني كه اونا بچه داشتن. داستان هايي هست كه مي گه بعد از مرگ مسيح يه قايقي از ياران خيلي نزديك مسيح به جنوب فرانسه مي رن و مريم هم با اون ها بوده و بچهاي هم با اونها بوده كه الان در اون منطقه به سنت سارا معروفه. البته بعضيها ميگن كه اون يه مستخدم بوده. و بعد اين كه اگر اينها راست باشه داوينچي از كجا ميدونسته. اين ميگفت كه مداركي پيدا شده از يه گروه مخفي ﴿Priory of Sion﴾ كه تعداد زيادي از دانشمندان و هنرمنداي معروف مثل داوينچي يا نيوتن جزو اون بودن و اينها هدفشون همين بوده كه نسلي از عيسي مونده رو حفظ كنند.
آهان اينو هم بگم كه من نميدونم كه چقدر اين حرفا درستن يا چرت و پرتن.
اينجا می تونين سخنرانی Clinton
اينجا می تونين سخنرانی Clinton رو بخونين.
ديروز يه برنامه ای تو تلويزيون داشت به اسم Jesus, Mary and da Vinci. در واقع يه گزارش بود. از كتاب The Da Vinci Code. توش راجع به عيسی و ارتباطش با مريم مجدليه ﴿Mary Magdalene﴾ نوشته. ﴿از اين به بعد هرجا می گم مريم منظورم همون مريم مجدليه است نه مادر عيسي﴾. مريم همه جا معروفه به اين كه يه روسپی بوده كه يه بار عيسی اونو از سنگسار شدن نجات می ده و اون هم يك بار پاهای عيسی رو با موهای بلندش می شوره. اما اين جا گفته می شد كه توی انجيل هيچ حرفی از روسپی بودن مريم زده نشده و شايد اشتباه از اون جا پيش اومده كه در پاراگرافی راجع به يك روسپی تعريف شده و درست در پاراگراف بعد اين تعريف شده كه عيسی جان مريم رو از شيطان ها خالی كرد و می گفت كه اين لزوما اين معنی رو نمی ده كه مريم همون روسپی بوده و آزاد كردن از دست شياطين اون زمان به معني شفا دادن از بيماري بوده. شواهدي هم ارائه مي كرد مثلا اين كه در نقاشي هاي خيلي قديم مريم رو با اون هاله مقدس كشيدن. يا اينكه زماني كه عيسي بعد از مرگ دوباره برمي گرده اول به مريم ظاهر مي شه و اونجا به مريم مي گه منو لمس نكن و كتيبه هاي زيادي از اين داستان وجود داره. به جز اهميتي كه به هر حال خود اين قضيه داره ظاهرا در زبان اصلي انجيل كلمه اي كه به كار برده شده بيشتر به معني در آغوش نگير بوده تا لمس نكن و اين نشون مي ده كه ارتباط عيسي و مريم بيشتر از اين داستان ها بوده. و اين كه عيسي گفته منو لمس نكن به اين خاطر بوده اون زمان در حالتي بين مرگ و زندگي بوده.
Noli Me Tangere (Touch me not)
Fresco, Convento di San Marco, Florence
امروز Clinton اينجا سخنراني
امروز Clinton اينجا سخنراني داره. تا جايي که من ديدم حداقل بين دانشگاهيها Clinton خيلي طرفدار داره و برعکسش بوش. از يه عالم قبل گفته بودن که کسايي که ميخوان در اين مراسم شرکت کنند تا فلان موقع وقت دارن که بيان ثبت نام کنند. و بعد از تموم شدن مهلت بين همه متقاضيان قرعه کشي کردند و به يه عده بليط دادن که خب به ما نرسيد. اما جالبتر بعدش بود که چه بحثهايي توي mailing list در گرفت. يکي دو نفر mail زده بودن که حاضرن بليطشون رو بفروشن و يه عده ديگه هم گفته بودن که ميخوان بخرن. مثلا امروز يکي پيشنهاد ۵۰ دلار داده بود.!! و بعد يکي نوشت که اين درست نيست که شما چيزي رو که با شانس به دست اوردين و در اصل حق همه اعضا دانشگاه بوده بخواين بفروشين. و يکي جواب داد که به هر حال سرمايهداري اينه و مثلا نميشه گفت که اون کسي که شانس داشته و استعدادي داشته،مثلا استعداد موسيقي حالا حق نداره از اون شانسش پول در بياره. يکي ميگفت که شما بايد بليطها رو پس بدين تا دوباره اونا رو با قرعهکشي تقسيم کنن. يکي ديگه ميگفت که فرض کنيد که اين اتفاق قرار بور در جمع خيلي کوچيکي مثلا يک دانشکده يا يه گروه بيفته. اون وقت مطمئنا کسي روش نميشد که بليطي رو که نميخواد و نصيبش شده به دوستش که هر روز ميبينتش بفروشه. و سوال کرده بود که واقها مرز اين تعداد کجاست؟
البته ظاهرا عدهاي هم بودن که بليطشوت رو پس دادن چوت دوباره mail زدن و به اونايي که تقاضا داده بودن يه شماره دادن که امروز از ۱۰ صبح اينبار هر کي زودتر بره بهش بليط ميدن. خلاصه که ماجرايي شده.