Monthly Archives: December 2003

از همه جا

حرفاي کوتاه، کوتاه !!
تعطيلات تقريبا شروع شده و همه جا حسابي رنگ و بوي کريسمس داره. همه در حال خريد کردنند و خونه‌هاشون رو چراغوني کردن و درخت کريسمس گذاشتند. اکثر مغازه‌ها هم حراج کردند، حراجاي حسابي ۵۰٪ – ۶۰٪.
فکر کنم اينجا همه به هم کادو مي‌دن و فکر کنم مثل ايران کسي پول کادو نمي‌ده. اما بعضي از مغازه‌ها يه چيزي دارن به اسم Gift Card. يه کارتاي خوشگلي که به قيمت‌هاي مختلف هستند و مي‌توني يکي از اونا رو بخري و کادو بدي تا طرف خودش بره هر چيزي دلش مي‌خواد از اون مغازه بخره.
اين روزا کمتر با کامپيوتر کار مي‌کنم. کتاب The Davinci Code رو خريدم و دارم مي‌خونم، تا حالاش که خيلي هيجان انگيزه. اين کتاب راجع به همون قضيه Priory of Sion هست (قصه‌است البته) که قبلا (۱ و ۲) راجع بهش نوشته بودم.
ديروز تو تلويزيون يه آهنگ پخش کرد که راجع به صلح و اينا بود. تا شروع کرد من و عليرضا با هم گفتيم ااا اين آهنگ چه‌قدر ايرانيه! و بعد معلوم شد که اون تبليغ يه CD بوده ما يه آقايي به اسم نصيري که سايتشو هم معرفي کرد. رفتيم و فهميديم که ايرانيه. البته به قول داداشم شعرش همچين خيلي what is this و ايناست ولي جالبه.
شب یلدا هم ما با بچه‌ها جمع شدیم و انار خوردیم. البته انار دونه‌ای ۱۶۰۰ تومن! ولی بد نبود.
اما شب یلدا تو دانشکده ریاضی شریف گردهم آیی فارغ‌التحصیلان بوده. اعظم از اون جا تعریف کرده. تیکه دکتر نجفی به دکتر مهری خیلی باحال بود. لینک عکسا هم هست.

مهمونی کریسمس

شنبه مهمونی كريسمس دانشكده بود. اين رسم هر سال اينجاست ولی چون نزديك كريسمس ديگه تعطيله و همه يا می‌رن خونشون يا می‌رن مسافرت در واقع آخر ترم پاييز می‌گيرن.
استادا با زناشون اومده بودند (اونايی كه زن داشتند!) و كلی هم تيپ كرده بودند، كت شلوار و كراوات پوشيده بودند و هركدوم يه خوردنی‌ای با خودشون اورده بودند. بوقلمون شكم پر و مرغ و ماهی و يه عالم كيك و شيرينی.
ظاهرا يكی از رسم‌های كريسمس eggnog ه. يه نوشيدنی با تخم‌مرغ و خامه و كنياك. و اينجا هم هميشه وظيفه درست كردنش به عهده S. Langه. اينم بگم كه Lang خيلی هم رياضيدان معروفيه و ۱۰۰ تا كتاب نوشته! ظاهرا انقدر به اين كار علاقه داره كه با اينكه برای يه كنفرانسی رفته بود Princeton ولی همون شب اومده بود برای درست كردن eggnog.

يكی از رسم‌های ديگه هم تئاتريه كه بچه‌ها بازی می‌كنن و ادای استادا رو در می‌آرن. امسال زنده اجرا نكرده بودند و فيلم گرفته بودند. امسال موضوعش اين بود كه چون دانشكده با بحران مالی روبرو شده هر كدوم از استادا چه كاری می‌كنن.
يكی از استادا كه مدال فيلدز (معادل نوبل در رياضی) گرفته، اونو می‌بره می‌فروشه. يا يكی از استادا كه خيلی كمر باريك و خيلی خوش‌تيپه!! می‌ره و تو fashion شركت می‌كنه.
اداي بقيه هم بود ولي بيشتر اداي حرکت‌هاي دستشون يا طرز حرف زدنشون بود.

برف و برق

ديروز اينجا حسابي داشت برف ميومد.

شب داشتيم تلويزيون نگاه مي‌کرديم، يهو برق رفت. يه جوري برام عجيب بود. ايران اگه برق مي‌رفت خب يه چيز عادي بود يا يه شمعي، چراغ گازي‌اي روشن مي‌کردي يا مي‌رفتي مي‌خوابيدي. ولي اينجا انگار عجيب بود برام که برق بره. البته ما که رفتيم خوابيديم ولي از ساعتمون که برقيه فهميدم ۳ ساعت برق رقته بوده. علتش رو هم هنوز نفهميديم.

بازم صدام

با نظري که اعظم داده، فکر کنم منظورم رو خوب نگفتم. من مي‌خواستم بگم که من از اينکه صدام گرفته شده خوشحالم. ولي نمي‌تونم از اين که آمريکا اين کار رو کرده خوشحال باشم. از اينکه بوش بگه که ما اين هديه رو از خدا گرفتيم و يه مردم عراق داديم. بگه که من شغلم رو دوست دارم چون با استفاده از موقعيت آمريکا در دنيا صلح رو برقرار مي‌کنم.
منظورم اينه که چرا بايد از اينکه يه بهانه پيدا کردن که باهاش دوباره محبوب بشن و دوباره راي بياره و معلوم نيست بعدش مي‌خوان برن سراغ کي.
مثلا همين الان abc داره اتقادهايي رو که به بوش مي‌شد که حتي نمي‌تونه صدام و بن لادن رو پيدا کنه رو نشون مي‌دن، و بعد مي‌گن ديدين پيداش کرديم.

صدام

امروز صبح که اومدم mail هام رو چک کنم، شوکه شدم، Breaking News؛ صدام دستگير شد. معلومه که خب خوشحال شدم. مگه کسي از ما هست که يادش نياد اون آژير قرمزها و بمبارون‌ها رو؟ ولي دلم مي‌خواست مرده پيداش کرده بودند که از صبح هي تو تلويزيون نيان و هي لحظه به لحظه تعريف کنن که چه جوري گرفتنش و چه جوري اصلا مقاومت نکرده. خب آره اصلا هم اون عکس رامسفلد رو نشون نمي‌دن که به قول خودش به صدام اطلاعاتي براي مبارزه با ايران دادن و ازش حمايت کردن. و جالبه که هي حرف از دادگاه عادل و وکيل مي‌زنند. اينکه چه جوري نمي‌ترسند از اين که چه حرفايي خواهد زد آدم رو خيلي به شک ميندازه.